دانلود رمان آخرین یاقوت سیاه از نویسنده آیلی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی، مافیایی
تعداد صفحات: 170
خلاصه رمان: دلوین دختر 19 ساله ای که توی مهمونی با یک مافیای قوی دورگه ایتالیایی، ایرانی اشنا میشه به اسم دیاکو و دلوین توی یک اتفاق نشون میده که مرده اما نمرده و داره درسشو تموم کنه اما دیاکو میفهمه و….
قسمتی از رمان آخرین یاقوت سیاه :
مروارید: وااااا ما که هنوز با هم آشنا نشدیم چه عروسی میخوای بگو بچه هم بیارید الان واااااا کاویان: اونکه میشه عزیزم ولی مدیا داره ناراحت میکنه خودشو ناراحت میشم مدیا: نه من ناراحت نیستم کاویان برعکس خیلی خیلی خوشحالم برات دلوین: خب دیگه بسه من و کارن میخوایم بریم جایی میزبانتون الان مرواریده کارن: بله دیگه من و عشقم بریم مروارید مراقب باش تا اومدم پاشم که صدای جیغ اومد بعدم صدای لادن که میگفت ولم کن عوضی چیکار میکنی کسی اینجا نیست برو بیرون من باتو کاری ندارم بعدم صدای مرد غریبه که گفت لادن برو اونور خودت میدونی مو عده پولت تموم شده از اینجا یک چیز رو بهم میدی میبرم اینجا هم خوبه مدرنی و وسایل گرونی داره اومدم برم سمت صدا که کارن دستم گرفت دیاکو اسلحه اش درآورد.
بقیه هم همین کار رو کردن. کارن: عزیزم جایی نرو بمون دلوین: ولم کن کارن بزار برم ببینم میتونم از خودم دفاع میکنم. داشتم ادامه حرفامو میزدم که صدای جیغ دوباره لادن اومد بعدم صدای مرد غریبه. غریبه: بگیرش اینو همایون زیادی زر میزنه همایون: چیکارش کنم آقا غریبه: حمید بدو بریم تو هم اینو ببر تو ماشین حمید: هیراد وایسا شاید کسی باشه. هیراد: نه بیا بریم بدو تو هم برو همایون. حمید: اوف هیراد اوف من کارن رو هل دادم رفتم بیرون که دیدم اون دوتا اومدن تو وقتی سرشون رو بالا گرفتن من رو دیدن. هیراد: اووم بگو برای چی این لادن نزاشت بیام تو چه حوری هستی مگه نه حمید. حمید: راست میگی هیراد جون بابا. دلوین: گمشید بیرون ببینم حیون ها برید بیرون وگرنه چند نفر خبر میکنم.
هیراد: چموش هم که هستی جونم. دلوین: خفشو گوهتو بخور داشتم همین طور فحش میدادم که کسی زد رو شونهام وقتی برگشتم با دیاکو و بعدم کارن رو به رو شدم. دیاکو: به به ببین کی اینجاست هیراد خان. هیراد با پته پته گفت: هیراد: سلام… دیاکو خان شما کجا اینجا کجا عه سلام کارن تو اینجا چیکار میکنی. دیاکو: خب به کی گفتی جوری بگو ببینم. هیراد: من غلط بکنم دیاکو خان بریم حمید بریم بدو… دیاکو: گمشو هیراد گمشو تا یک گلوله تو مخت خالی نکردم اینجام دیگه پیدات نشه بگو اون دختر هم بیارن. هیراد: چشم دیاکو خان چشم حمید برو بگو همایون لادن رو بیاره بدو حمید: چشم هیراد بریم هر دو رفتن که برگشتم سمت کارن و دیاکو که داشتن با اخم نگاه میکردن حق به جانب گفتم.
دلوین دختر 19 ساله ای که توی مهمونی با یک مافیای قوی دورگه ایتالیایی، ایرانی اشنا میشه به اسم دیاکو و دلوین توی یک اتفاق نشون میده که مرده اما نمرده و داره درسشو تموم کنه اما دیاکو میفهمه و....