دانلود رمان گلاویز از نویسنده صدف.ز کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، ازدواج اجباری، غمگین
تعداد صفحات: 446
خلاصه رمان: گل آویز دختری است تنها و سرخورده ، پر از عقده های روانی … دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد … اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام میگذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را میشکست ، اما … باز هم ازدواج اجباری داریم … اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی…
قسمتی از رمان گلاویز :
بر خلاف داخل تریا، میز و صندلی های پلاستیکی فضای باز کاملا خالی بودند. گلی نفس راحتی کشید و پشت یک میز، زیر آفتاب تنبل زمستانی نشست. یکی از دخترهای همکلاسی اش به سرعت به سمت او آمد، نگاهش کرد و برایش سری تکان داد و بعد رفت داخل تریا. گل آویز آه کشید، بخار نفسش پخش شد توی صورتش. سرما آزارش میداد، اما بیشتر تنهایی اش بود که اینقدر مفلوکش کرده بود. آرزو کرد که ای کاش اینقدر منزوی و محافظه کار نبود، تا حالا دوستی داشت که لااقل به درد دل هایش گوش میکرد. اما بعد فکر کرد اگر الان دوستی مقابلش نشسته بود، واقعا چه حرفی برای گفتن به او داشت؟ پوزخندی به افکار بی سر و تهش زد. تی بگ را از توی بسته ی کاغذی بیرون کشید و انداخت توی لیوان آبجوش.
زل زد به پخش شدن رنگ چای در آبجوش و همزمان فکر کرد به حرف های آبتین. ” تو اینی که نشون میدی نیستی … تو ذاتت فرق میکنه با این پوسته ای که برای خودت ساختی! تو رو دیگران اینقدر تنها بار آوردن! تو ذاتت فرق میکنه، وگرنه از تنها بودنت رنج نمیکشیدی! ” صندلی پلاستیک مقابلش به عقب کشیده شد. سرش را بلند کرد و نگاهش را دوخت به چشم های آبتین. ضربان قلبش شدت گرفت، خون و گرما دوید زیر پوستش. انتظار دیدن او را نداشت … ولی چقدر دلتنگش بود! آخ که چقدر دلتنگش بود! آبتین گفت: – علیک سلام! نشست روی صندلی. اخم کرده بود. گلی نفسش را تکه تکه از سینه فرستاد بیرون، انگشتانش را از شدت هیجان در هم گره زد و لبش را با نوک زبانش خیس کرد.
– سلام ! سکوت کرد. به سختی نگاهش را از او گرفت و باز گفت: – اینجا چیکار میکنی؟ غافلگیر شدم! آبتین پوزخند زد. – اومدم ببینمت! چرا یه هفته است از خونه بیرون نمیای؟ چرا جواب تلفنامو نمیدی؟ اصلا معلوم هست چته؟! گلی قفل انگشتانش را از هم باز کرد، دست هایش را با بی تابی توی هوا تکان داد و گفت: – آبتین، من … میدونم باید حرف بزنیم ولی … پوف ! عمیق نفس کشید، باز دست هایش را پایین انداخت و مستأصل نگاه کرد به او. – آبتین من نمیتونم … خانواده ام راضی نیستن! مامان جونم … وای خدا، نمیدونی چه قیامتی درست کرد! اصلا درک نمیکنم که چرا … ولی میفهمم که از نظر اونا احساس ما گناهه! آبتین دستش را تکیه گاه چانه اش کرد ، زل زد به دهان گل آویز.
گل آویز دختری است تنها و سرخورده ، پر از عقده های روانی ... دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد ... اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام میگذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را میشکست ، اما ... باز هم ازدواج اجباری داریم ... اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی...