توضیحات
داستان رمان در خود شکستم، سرگذشت واقعی دختری رنج دیده و ستم کشیده، داستان بیمهریها و نامرادیها. زخم زبان شنیدن و ناجوانمردانه قضاوت شدن. اما دختر قصه ما کم نیاورد، خم شد اما نشکست. چون عشقی را یافت که به او نیرو و توان مضاعف داد. ثابت قدم ماند و در برابر تمام نامرادیها ایستادگی کرد…
نام این اثر: رمان در خود شکستم
نگارنده: فیروزه شیرازی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان در خود شکستم
چند وقتیست بسیار بی حوصله و پریشان شده ام و احساس پوچی می کنم. برای فرار از این سردرگمی تصمیم گرفتم تغییری در روزمرگی هایم بوجود بیاورم. برای همین در انجمن شعر تخصصی ارشاد ثبت نام کردم. کلاسهایش هفته ای یکبار سهشنبه ها از ساعت 4 تا 5 تشکیل میشد. در اولین جلسه ای که شرکت کردم، اتفاق جالبی برایم پیش آمد. هنوز یک ساعت از شروع کلاس نگذشته بود، که پسری وارد کلاس شد. ناگهان ماتم برد.
نمی دانم چرا احساس کردم، چهره اش برایم آشناست. انگار او را در خواب هایم دیده بودم. نمی توانستم چشم از او بردارم. آنقدر خیره اش شدم، که سنگینی نگاهم را حس کرده و سر بلند کرد. بلافاصله رو گرداندم تا متوجه نگاه کنجکاوم نشود. وحیده دختری که کنارم نشسته بود، گفت: چی شده؟ چرا رنگ و روت پریده؟
سری تکان داده و گفتم: «چیزی نیست.»
بعد از چند لحظه نگاه کوتاهی به سمتش انداخته و آرام رو به وحیده گفتم:
«تو اون پسره رو می شناسی؟»
«کدوم یکی؟»
با سر به پسر تازه وارد اشاره کردم.
«همون که پیراهن سفید تنشه و فرقش رو از وسط باز کرده.»