توضیحات
فرحان عاصف در رمان اوژن، بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین میشه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر میکشه. داستان از اونجایی تغییر میکنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره میخوره به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوهی بهار یه دختر خاصه… یه آقازادهی فراری و عصیانگر که دزدکی وارد خونهی فرحان میشه و فکر میکنه چون فلجه نمیتونه بهش دستدرازی کنه اما گیر میفته و…
نام این اثر: رمان اوژن
نگارنده: مهدیه شکری
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان اوژن
وقتی زندگی به یک خط صاف تبدیل می شود! وقتی یک زندگی را با زندگی دیگر جایگزین می کنی! وقتی دیگر حق انتخاب گسترده ای نداری و جز چند راه محدود چیز بیشتری وجود ندارد! وقتی نمی خواستی و شد…وقتی یک اتفاق صدای وزوزی که قطع نمی شد، نمی گذاشت تمرکز کنم.
چه ظهر مسخره ای! فقط این ظهر نبود؛ تمام روزها به همین منوال کثافت می گذشت. مگس سیاه رنگ به امیدی نامعلوم پشت شیشه ی پنجره بال و پر می زد.. وزوز مگس کم شباهت به صدای دخترانه ای که مدام کنار گوشم حرف میزد نبود و بال و پر زدن مگس هم شباهت عجیبی با روح گرفتار شده ی من داشت.
مگر اینجا چند متر بود؟ صدای بر هم خوردن ماهیتابه یا قابلمه و کفگیر هم از سوی آشپزخانه اضافه شد. اینهمه سر و صدا با این قفس سوت و کور تناسب نداشت. صداهای مزاحم از هر طرف، واگویه های ذهنی ام را تکه و پاره می کردند. حرفها داشتم اما با خودم…نه با دیگران…