توضیحات
یک گروه دوستانه هستند که خیلی ارتباط صمیمی و گرمی دارند (نوگل) از طریق دوستان مشترکش در گروه با نامیرا آشنا میشود ولی گذشته ی نوگل را مخفی میکنند بعد ازدواج همه چیز برملا میشود و راز نوگل را همسرش میفهمد و …
نام این اثر: رمان کلنجار
نگارنده : زکیه اکبری
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان کلنجار
چشمهایم با سنگینی زیادی باز شد و اولین چیزی که بعد از آن سیاهی مطلق دیدم، سقف ماشین بود. چشمهای پرآب و اشکم را چرخاندم و با دیدن نامی و دستش که روی پیشانی ام بود تپش قلب گرفتم و فورا .نشستم دستش را عقب کشید . و مثل من صاف نشست نگاهم به صندلیهای خوابیده امان افتاد او قبل از هر سؤال و حرف دیگری گفت: الان درست میکنم تکیه بدی.
دو دستی صورتم را پوشاندم و گفتم: معذرت میخوام
خواب آلودگی صدایش بیشتر شرمنده ام کردنه بابا این چه حرفیه. چقدر تب داری.
و
دستم را روی پیشانی ام گذاشتم اما خودم متوجه حرارت نشدم و تنها گر گرفتگی ام را از درون احساس
کردم.
همانطور که صندلی خودش را هم صاف میکرد ادامه داد:
احتمالا نه اصلا.
من بد خوابت کردم.
ماشین را روشن کرد و با چشمهایی که خستگی را فریاد میزد راه افتاد چرا اومدم صندلی رو خوابوندم
یکم از خواب پریدی بعدش با اخم خوابیدی.
با تک خندهی بی حالش فضای سنگین ایجاد شده را کمی دوستانه تر کرده بود.
با ناراحتی :گفتم نه زیاد خواب ،میبینم، شما مقصر نیستی.
یعنی چی زیاد خواب میبینی؟ یعنی بازم به این وضع میفتی؟!
بله.