دانلود رمان راز از نویسنده معصومه سرلک کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات: 104
خلاصه رمان: قصه سه دختر است که همدیگر را خواهرانه دوست دارند، اما روزگار برای آنها خواب های بدی دیده، آیا آنها با دنیا یکی می شوند و راه بی وفایی پیش می گیرند؟؟؟؟ (در این رمان هیجان آنقدر زیاد است که از خواندنش دل نمی کنید، فقط کافی است خواندنش را شروع کنید) پایان خوش.
قسمتی از رمان راز :
یکی دیگر از شبهای تهران است و مثل همه ی شب ها مهتاب زیبا فقط نور شب های تهران نیست،مثل همیشه چراغ های شهر هم فعالند. باران بر روی تختش دراز کشیده و باز هم با ذهنش شهر گذشته را گشت می زند.باران سیل آسا و فرهادی که کوه کنی اش را به فداموشی سپرده، دست در دست همدیگر در یک پارک قدم می زنند که ناگهان فرشته ای که با قلبش پرواز می کند، جلوی آنها سبز می شود،قلب او از دیدن این صحنه مالا مال درد است،که دوتن از عزیزانش به او خیانت کردند و حالا با کمال وقاحت رو در رویش ایستاده اند و لبخند می زنند. عاشق دلشکسته در حالی که مثل بید می لرزد سیلی ای را روانه ی صورت باران می کند. که عاشق قدیمی با یک حرکت سریع مانع از رسیدن دست او به صورت افریته می شود.
بی معرفت امروز با حرص سر او داد می زند: اگه بهش نزدیک بشی،خودم می کشمت، راهتو بکش برو. او دستش را از دست عشق سابقش بیرون می کشد، بعد با نگاه معصومش به بی معرفت ها خیره می شود با صدایی که می لرزد: داغونم کردین. او با حرص و ناراحتی بسیار به آنها نگاهی می اندازد و از آنجا دور می شود. دختر افسرده از گذشته بیرون می آید،او که بر روی تخت نشسته در حالی ،دستانش را در موهای مشکی بلندش فرو برده است،صدایش بغض دارد: فرهاد باهام چی کار کردی؟ چشامو کور کردی؟ حتی اگه یه روزی از از پیله ی مهربونیش بیرون بیاد و ازم انتقام بگیره، از مرگ عبایی ندارم،چون بهش بد کردم.
فرشته شب زیر نور مهتاب و چراغ های شهر در لوکیشن فیلمبرداری در منطقه ی خلوت لواسان جلوی در یک خانه ی ویلایی به پرادوی سفید رنگش تکیه داده است.ساعت 12 نیمه شب است.او به این روزها و تصمیماتش فکر می کند. در همین افکار است که در باز می شود،دختری از در بزرگ خانه ی ویلایی بیرون می آید و در کنار او می ایستد.دختری با قد و قامت متوسط ، چشمانی به رنگ دریا، گونه های تپل، پوستی به سفیدی دخترکان اروپایی و لب هایی به مانند قلوه. -نمی خواد فعلا کاری بکنی؟یه نقشه ی دیگه واسش کشیدم،اینطوری راحت میشه،اون باید زجر بکشه،مث تو که زجر کشیدی. او قلبش بی قرار می شود:اما آخه؟
دریا غرش می کند:مگه اون دلش واسه تو سوخت که تو دلت واسش می سوزه. او سرش را بر روی شانه ی مهربان می گذارد:اون باید تاوان پس بده،تاوان شکستن دل تو رو. خانم بازیگر با صدایی که از شدت بغض می لرزد:اما اگه خونوادم بفهمن داغون میشن،حدیث دیوونه میشه. -کسی چیزی نمی فهمه نا محسوس میریم جلو چه طوره از طریق نامزدش بهش ضربه بزنیم،اسمش کی بود آها سروش. صبح یکی دیگر از روزهای پاییزی است،فرشته در تخت خواب کسری کم خوابی شب کاری اش را جبران می کند.صدای زنگ تلفن همراهش که آن را روی ساعت گذاشته او را بیدار می کند، بلند می شود و به دستشویی اتاقش می رود،دست و صورتش را می شوید.
قصه سه دختر است که همدیگر را خواهرانه دوست دارند، اما روزگار برای آنها خواب های بدی دیده، آیا آنها با دنیا یکی می شوند و راه بی وفایی پیش می گیرند؟؟؟؟ (در این رمان هیجان آنقدر زیاد است که از خواندنش دل نمی کنید، فقط کافی است خواندنش را شروع کنید) پایان خوش.
