توضیحات
سه خاندان بزرگ… خاندان زند، خاندان راد، خاندان شاهی…
سه خاندان که بخاطر اتفاقات تلخ گذشته از هم کینه دارند و هیچ احدی خبری از این تنفر ندارد…!
زندگی یک دختر و دو پسر خانزاده… دلدادگی سه خانزاده که به طرز عاشقانه و غمگینی به هم گره میخورد…!
عشقی افلاطونی که از کینه و تنفر شکل میگیرد اما سایهی تلخش بر روی زندگی یک کودک بیگناه تاثیر میگذارد…
رمانی کاملاً بر اساس واقعیت… واقعیتی تلخ اما پر از عشق…
نام این اثر: رد پای سایه
نگارنده: ایدا راد
سبک: عاشقانه، هیجانی
قسمتی از رمان رد پای سایه
میتونستم بفهمم که من واقعاً داشتم عاشقش میشدم.
تازه میتونستم بفهمم حسی که به پاشا داشتم یه حس خیلی زود گذر بود که حتی نمیشد اسمش رو دوست داشتن گذاشت چه برسه به عشق برای شب خیلی استرس داشتم و ته قلبم دلم میخواست بابا رو هم دعوت کنم اما یه حسی مانعم میکرد! نبودن پدرت تو
خواستگاریت حس خیلی غریبیه! با صدای آرمان نگاهش کردم آرامش حواست کجاست دو ساعته جلو درخونتونیما!
متعجب به خونه نگاه کردم و با مکث گفتم ام ببخشید تو فکر بودم اصلاً .نفهمیدم. مرسی کاری ندارین با
من؟