توضیحات
بهار دانشجوی دندانپزشکی، دختر زیبا و مهربونی است که حمایت سه برادر باغیرت و متعصب را پشت خود دارد! او به مردی دل میبندد که سراسر وجودش غرور و خشونت نشسته، یک رابطه ی شکل میگیرد که یک سرش محبت، مظلومیت، لطافت و یک سرش غرور و کلهشقی است، وقتی پای احساس میاد وسط، حقایقی برملا میشود که پای برادرای بهار به ماجرا باز میشود، وقتی حرف غیرت و تعصب وسط باشد هیچی نمیتواند جلوی یک مرد را بگیرد …
نام این اثر: رمان تقاص دلبستن
نگارنده : عاشقانه
سبک: سحر_بانو_۶۹
قسمتی از رمان تقاص دلبستن
صدایش لرزید، چانهاش لرزید، چشمانش لرزید. قطره اشکی پایین چکید. قلب بهار هم لرزید.
– من بدون مهیار میمیرم.
و سیل اشکها روان شد. بغضش ترکید و سیـ*ـنهاش آزاد شد. دلش همین االن برای مهیار مجرمی که برادرانش
جلوجلو قصاصش کرده بودند، تنگ بود. وای به حال فردا و فرداها.
مهسا جلوی پایش نشست.
– درست میشه. شاید دعواشون شده. مردن دیگه؛ بحث میکنن. تو آروم بگیر من قول میدم سرد که شدن، آبا که
از اسیاب افتاد دوباره همه چی اکی میشه. ها؟
– دارم از استرس میمیرم مهسا.
– قربونت برم استرس واسه چی؟ همه چی درست میشه بهخدا.
بهار در چشمان نگران مهسا زل زد.
– خودتم به حرفی که میزنی مطمئن نیستی.
شمارهی مهیار را گرفت.
– آخه این چرا خاموشه. نکنه بالیی سرش آوردن؟مهسا یه زنگ بزن به متین.
مهسا سریع بلند شد.