توضیحات
پسری که از روی کنجکاوی می خواد همزادش رو ببینه . همزاد هایی که هر کدوم برای هم جونشون رو می دن . همه دور هم دیگه جمع میشن تا معمای یک شکل بودنشون رو پیدا کنن . هر کدومشون دغدغه و مشکلات بزرگشون رو دارن و یکی یکی به هم هدیه می دن . پروژه انسانیت با موفقیت پیش می ره و نیروی جاذبه بین همزاد ها عجیب به هم متصلشون می کنه …
نام این اثر: رمان چایت را سرد بنوش
نگارنده: وحیده رحیمی
سبک: عاشقانه
رمان چایت را سرد بنوش
می خواستم دخترتون مانیا رو واسه پسرم گرشا خواستگاری کنم.
فخریه خانم چشمی درشت کرد و غضبی بر دلش نشاند و خونش به جوش آمد، ایستاد و گفت :
یه بار پسرت یه بارم خودت دست بردارین از سرمون ازدواج دخترم کنسل شد هیچ ، حالا می خوایین بدنامشم کنید؟
مانیا جلو آمد و گفت:
من صد سالم تو خونه بمونم موهامم عین دندون هام سفید بشن . از بی شوهری بمیرم . گرشا آخرین مرد روی کره زمین باشه باهاش ازدواج نمیکنم لاله خانم ایستاد و لیوان آبی که دستش بود را به صورت مانیا پاشید و داد زد .
دختره منگل از خداتم باشه با پسر من ازدواج کنی. و به سمت در خروجی راه افتاد و داد زد.
پولدار نیست که هست . خوشتیپ نیست که هست. پس بنشین خونه تا ترشی بیافتی .
مانی پشت سرش راه افتاد و در را محکم بست لاله خانم پشت در ایستاد و به راننده مخصوصش با دهانی باز نگاه میکرد با عصبانیت در حالی که سعی میکرد خونسرد جلوه کند گفت :
آ آ چه خانواده بی شخصیتی .