توضیحات
داستان رمان لارز در اواخر تابستان سال 1999 در نورث داکوتا می گذرد. لندرو آیرن به منظور شکار، به دنبال یک گوزن است. او با آرامش و اعتماد به نفسی بالا به هدف خود شلیک می کند اما زمانی که حیوان می جهد و می گریزد، لندرو درمی یابد که چیز دیگری را هدف گرفته است. او جلوتر می رود و می فهمد که به داستی رویچ، پسر پنج ساله ی همسایه شلیک کرده است. داستی، بهترین دوست لارز، پسر پنج ساله ی لندرو بود. لندرو که ترس و شوک تمام وجودش را فراگرفته، برای خارج شدن از این وضعیت به یکی از سنت های قبیله ی اجیبوه روی می آورد و راهی پیدا می کند. طبق این سنت، اگر لندرو می خواهد از شر عذاب وجدان رها شود و تاوان کارش را بدهد، باید دست به کار عجیبی بزند که زندگی خودش، همسرش و البته پسرش را برای همیشه تغییر خواهد داد.
نام این اثر: رمان لارز
نگارنده: لوییز اردریک
سبک: جنایی، ماجراجویی، فانتزی
قسمتی از رمان لارز
لندروکس تمام تابستان رد آن گوزن نر را دنبال کرده بود تا بعد از فصل برداشت ذرت، وقتی که حسابی چاق و پروار شد، شکارش کند. مثل همیشه، می خواست بخشی از آن را به راویچ بدهد. گوزن عادت های منظمی داشت و در آن مسیر، احساس راحتی و امنیت می کرد. گوزن معمولا تا عصر صبر می کرد و بعد با احتیاط به راه می افتاد. بعد قبل از تاریک شدن هوا از خط مرزی رد می شد، تا در حاشیه زمین های راویچ برای خود بچرخد.
گوزن نر حالا آمده بود. داشت از مسیر همیشگی اش عبور می کرد و هر چند قدمی که برمی داشت، مکثی می کرد و هوا را بو می کشید. لندروکس در مسیر باد ایستاده بود. گوزن چرخید تا مزرعه ذرت راویچ در تیررس نگاهش قرار گیرد و این فرصت نابی در اختیار لندروکس قرار داد. او شکارچی بی نهایت ماهری بود. از هفت سالگی با پدربزرگش به شکار حیوانات کوچک رفته بود.
لندروکس جایی بین تردید و یقین ماشه را چکاند. تنها وقتی که گوزن نر پای به فرار گذاشت، متوجه شد که چیز دیگری را ناکار کرده است. لحظه ای که ماشه را کشیده بود، درست به خاطر نمی آورد. جلوتر رفت تا ببیند چه چیزی قربانی گلوله اش شده. پسر همسایه اش غرق در خون، نقش بر زمین بود!