توضیحات
رمان گل آویز درباره زندگی دختری است تنها و سرخورده، پر از عقده های روانی … دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد … اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام می گذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را می شکست. اما … باز هم ازدواج اجباری داریم … اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی…
نام این اثر: رمان گل آویز
نگارنده: صدف (بچه مشد)
سبک: عاشقانه، ازدواج اجباری، غمگین
قسمتی از رمان گل آویز
“دیشب خواب دیدم، خواب تو رو … . توی خوابم هر دومون روی تیغه ی ماه نشسته بودیم. درست کنار هم و دستامون توی دست هم بود و من نمی دونستم چرا دستات مثل قدیما گرم نیست. نمی تونی تصور کنی همه چی چقدر قشنگ و طلایی بود! تو مدام نگاهم می کردی و حرف میزدی و می خندیدی و من محوت شده بودم و ازت دل نمی کندم.
یکدفعه تو از روی تیغه ی ماه سر خوردی و افتادی پایین. جیغ کشیدم و خیز برداشتم طرفت. اما تو توی هوا معلق مونده بودی و به دلواپسی من می خندیدی. بهم گفت: کجای کاری دختر؟ کجای کاری عزیز، بزرگوار، دلبر؟ من نمی افتم پایین … نه دیگه اینجا هیچ جاذبه ای نمی تونه ما رو از هم جدا کنه … باور کن، به جون تو، نمیتونه … ! ”
زری خوشگله داشت هنوز حرف میزد. فلامک هنوز داشت می خندید. اما او دیگر چیزی از حرفهاشان نمی شنید. باز به آنها پشت کرد. ساق دستش را گذاشت زیر سرش و زل زد به یک خط شعری که با خودکار آبی روی دیوار نوشته بود:
من سردم است من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد …
” ماه صفر به دنیا اومدم … دقیقا دهم صفر ! میگن مادربزرگم موقع تولدم گفته: وای به بخت دختری که توی این شب نحس متولد شده! میگن پدرم به جای اینکه از به دنیا اومدنم خوشحال باشه، عین یک دختر اشک می ریخته … میگن حتی نخواست منو بغلش بگیره!