رمان لند
دانلود رمان
رمان پتریکور
  • حجم: 8.42 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

توضیحات

ریموت را زده و سوار میشوم و آهسته در را میبندم. بر خلاف من فرناز جوری در را می کوبد که انگار با در بخت برگشته پدرکشتگی دارد. نگاه سرزنش گرم را به فرناز می دوزم که بی خیال میخندد….ببخشید … از دستم در رفت جون تو….نمیدونم چرا این یه قلم همیشه از دستت در میره… عرق روی پیشانی اش را پاک می کند و غر میزند….اوففف … کشتی ما رو با این لگنت ….. خیره که نگاهش میکنم با صدای گوش خراشی می خندد و ضربه ای به شانه ام می زند….ببخشید که به عروسکت توهین کردم … یعنی این غیرتی که تو رو ماشینت داری بابام رو مامانم نداره ….

نام این اثر: رمان پتریکور
نگارنده: زهرا فضلی
سبک: عاشقانه

قسمتی از رمان پتریکور

کلا عادت به خداحافظی نداریم. نمی دانم چرا هر دفعه پیشنهاد رساندنش را می دهم در حالی که مسیرهایمان از زمین تا
آسمان باهم متفاوت است. همیشه تصمیم می گیرم که نرسانمش ولی باز خودم پیشنهاد رساندنش را می دهم. شاید می ترسم تنها دوست و رفیقی که در این شهر درندشت دارم را هم از دست بدهم. بعد از طی کردن مسیر طولانی، بالاخره به کوچه امان میرسم…کوچه خصوصی و بن بستمان.

نگهبان با دیدنم راهبند را بالا می دهد. به برج های سربه فلک کشیده ی دو طرف کوچه نگاه می کنم، برج هایی یکی از یکی تجملاتی تر و لوکس تر… ماشین را به سمت برج خودمان می رانم…ریموت را زده و وارد پارکینگ می شوم. بعد از پارک ماشین، وارد آسانسور می شوم و دکمه ی طبقه ی بیست را میزنم…

چشمانش را می بندم و به صدای دل انگیز موزیکی که در آسانسور پخش می شود، گوش می دهم. از آسانسور خارج می شوم و رمز در را وارد می کنم…خانه در سکوت و تاریکی دم غروب فرو رفته موت کنترل را از دیوار جدا و هالوژن های روی سقف را روشن می کنم…

خرید کتاب
40,000 تومان
https://romanland.ir/?p=29606
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!