توضیحات
در بخشی از رمان زمستان ابدی می خوانیم….با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می کشه و من کشیده شدنش رو هم می بینم و هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه، لبام به حالت عادی برمی گردن و جای دندوناش گز گز می کنن روی نرمی لبام! … خندون میگم:دیوونه ! چشمک می زنه … مژه هاش بلنده … زیر نور این چراغ خواب جدید، همین نور آبی رنگ، روی صورتش سایه انداخته ، مژه هاشو میگم ! …
نام این اثر: رمان زمستان ابدی
نگارنده: کوثر شاهینی فر
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان زمستان ابدی
پیراهن رو تن می زنه اما … دکمه هاش رو نمی بنده … میگه: هر کره خری که می خواد باشه …
دستی روی دیوار میکشه و اتاق خوابمون توی نور فرو میره … دلشوره دارم … اتاق که روشن میشه خود به خود نگاهم به شاسی بزرگ روی دیوار می خوره … چشمام روی تصویر دو دو میزنن و خیره می مونن… به منه خم مونده روی دست فرزام و لباس عروس شیکی که از آلمان سفارش داده بود برام ..
صدای ریز خندیدنم تو گوشش و نق زدنم: زشته فرزام … الان می بینن …
زن تپلی که داره لنز دوربینش رو تمیز می کنه و فرزام حریصی که خودش رو جلو میکشه و میگه: زنمه .. به کسی چه ؟ … خم میشه و منم خودمو عقب میکشم … دستش روی کمرم منو جایی بین زمین و آسمون نگه داشته… لباش جای لبام، گردنم رو شکار میکنه و من قلقلکم میاد و می خندم و می خندم …
صدای تیک فلش دوربین و منه آب شده از خجالت که دارم فرار می کنم از خنده ی پر از مفهوم زن سبزه رو که مسئول عکاسی امشبه … عکاسی عروسیمون!! لبخند محوی روی لبامه … خاطره ی اون شب نه کهنه میشه، نه از یادم می ره، نه حتی از لذت یادآوریش کم میشه!