توضیحات
شهرزاد در رمان زمهریر، نویسندهی نمایشهای رادیویی است. در باور خود، نمایشنامه زندگیاش عاشقانه است؛ ولی با دادخواست طلاق از طرف همسرش، پرده تلخی از صحنهی زندگی برایش کنار میرود. حال او مانده با پایان تئاتر زندگیاش، باورهایی که همچون سراب با آنها روبهرو شده است…! زمهریر روایتگر زندگی چندین خانواده از طبقات مختلف جامعه، با همهی تلخیها و شادیهایشان است…
نام این اثر: رمان زمهریر
نگارنده: طیبه حیدرزاده
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان زمهریر
ساعتها به برگه ی سفید زل زده بودم تا تو بیایی. از صبح که در سرمای زیر صفر درجه ی تبریز از خانه متواری گشته ام، کاغذ مچاله شده ی ته کیفم، سنگینی هزاران تُن آهن را بر شانه های لاغرم انداخته است. با یک لایه نازک مانتوی سبز بدرنگ، زیر باران، فقط قدم میزنم تا آتش درونم را خاموش کنم. کلمات، فقط چند حروف نیست که کنار هم جمع می شوند، آنها قدرتی به ویرانگری یک طوفان دارند!
شال سیاهم، موهای رنگ شده ام را نمی پوشاند؛ باران سرد آخر پاییز، تمام جانم را به آتش می کشد. خودم را به زیر سقف شیروانی ساختمانی نیمه کاره می رسانم، باران روی سقف مثل موسیقیِ وهم آورِ طبال های عزاداری است.
گوشها اندام مهمی در بدن انسانها هستند. آنها توان شنیدن آواهای بیرونی را دارند.
مثلا آوای دهل و ساز عروسی را حتی از دورترین فرسخ ها هم می توانند بشنوند؛ اما آنها توانایی شنیدن آوای درونی، مثل شکستن قلبها از غم و درد را ندارند. به دریای خاطراتم که رجوع می کنم، چیزی جز طوفان و تاریکی نصیبم نمی شود. انصاف نبود در این جنگ نابرابری که با “من” وجودی می کنم، دستاوردم فقط یک پوچ بزرگ باشد.