توضیحات
ساینا فتاح در رمان آدمکش، بعد از مرگ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانهی خارج درس خوندن از خونه بیرون میزنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروشهای لات تهران! دختری که شبهاش رو تو خونه تیمی صبح میکنه تا بالاخره رد قاتل رو میزنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد داره عاشقش کنه و بعد؛ بکشدش …
نام این اثر: رمان آدمکش
نگارنده: هاله بخت یار
سبک: عاشقانه، انتقامی
قسمتی از رمان آدمکش
نفس های ترسیده ی مرد روبرویش می پیچد و نیشخندش عمیق تر می شود. لذت می برد از دیدن التماس چشمانش! حس قدرت می کرد…آنقدری که اگر تمام دنیا هم بر علیه اش می شدند، نمی توانستند به گرد پایش برسند. به عادت همیشه، دستی کنج ابروی شکسته اش کشید و قدمی نزدیک شد:
– کی فکرش رو می کرد توله ی چاوش یه روز از ترس جونش اینطوری التماس کنه با چشماش؟ حیف که بابات بهت یاد نداد رحم و گذشت تو دم و دستگاه سورن سلطانی یعنی افسانه!
مرد قدمی عقب رفت و به یکباره زیر زانویش خالی شد و محکم زمین خورد. آب دهانش را به سختی قورت دا و با لکنت گفت:
– من….من از کارای بابام هیچ خبری…
صدای خنده سورن کلامش را قطه کرد:
– کام آن بوی! من خودم ته این حرفام…
به ثانیه نکشیده، خنده اش جای خود را با اخم غلیظی عوض کرد و تشر زد:
– پاشو!
قامت مرد لرزان روبرویش علم شد، نفسش را صدادار بیرون فرستاد و بی حوصله دست سمت محافظش گرفت:
– وقت زیادی ندارم اینجا تلف کنم. ساشا هم حوصلش سر رفته انگار!