توضیحات
دیوار آجری تب دار، پیچک عاشق تشنه لب را پژمرده بود و گنجشکها، به دنبال قطره ای آب در سطح حیاط سرگردان بودند. ماهرخ ته مانده ی آب حوض را با سطل به آجرهای پوسیده ی کف حیاط پاشید. بوی نم و خاک فضا را انباشت. فواره ها باز شدند و ماهی های گرما زده از کف حوض به سطح آب کوچیدند. عسل وارد حیاط شد. نگاهی به آسمان آبی کرد و سپس به در حیاط خیره شد…و ادامه ی رمان ابریشم سرخ…
نام این اثر: رمان ابریشم سرخ
نگارنده: ناهید سلیمان خانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان ابریشم سرخ
نگاه عسل از پشت پرده ی اشکی که چشم هایش را شفاف کرده بود به او دوخته شد. ماهرخ متعجب پرسید:
-گریه کردی ننه؟
لبهای صورتی رنگ و براق عسل با لبخند شیرین او از هم گشوده شدند و او گفت:
-حالم خیلی خوبه. فقط حوصله ی اتاقم را ندارم.
ماهرخ سر تکان داد و گفت:
-بگو چشم انتظارم. می دونم چه حالی داری! خدا به فریادت برسه. با این بابای خوش اخلاقت معلوم نیست تکلیف رضای بیچاره چی میشه!
عسل دست در موهای طلایی رنگش فرو برد. پلک هایش را با حرکتی آرام بست و گفت:
-دلم برای دیدنش پَر می زنه.
ماهرخ غرغرکنان گفت:
-بهتره تا مثل ته دیگ سوخته نشدی بری توی اتاقت.
عسل با صدای بلند خندید و به سوی ساختمان دوید. ماهرخ فواره ها را بست. منیر خانم فریاد زد:
-ماهرخ کجا رفتی ؟ غذا سوخت…