توضیحات
داستان رمان بی احساس نباش، درباره یه دختر مهربون و آرومه که گیر یه پسر شیطون و بامزه میوفته که همه چیز رو به شوخی میگیره. دست تقدیر اون هارو باهم همراه میکنه تا کم کم متوجه حساشون به هم بشن…..
نام این اثر: رمان بی احساس نباش
نگارنده: reyhane_a
سبک: عاشقانه، کلکلی، طنز
قسمتی از رمان بی احساس نباش
– مامان خسته ام کردید. خوبه می دونید چقدر درس دارم که همش می خواید برید مهمونی…
مامان_ بسته دیگه. معلوم نیست چه مرگته این چند وقته همش درس میخونی.
_ناراحتی درس نخونم؟
مامان_نه بخون ولی من فقط دلم میخواد تو دکتر نشی. جیگرتو درمیارم.
بلند زدم زیر خنده که اخم های مامان هم باز شد. از پشت میزم بلند شدم و رفتم پیش مامانم.
_مامانی دعاکن لیاقتشو داشته باشم که بشم.
مامان_ چشم. حالا فعلا پاشو اماده شو بریم خونه عمو محسن اینا. برگشتیم میخونی.
_ ِدهــــــــــع. خوبه شما میدونی من باید راس ساعت یازده خواب باشم.
مامان_کافیه خیلی داری بهونه میاری. پاشو ببینم پاشو….
با حالت گریه از جا بلند شدم. مامانم هم رفت بیرون. رفتم جلوی آینه و به خودم نگاه کردم. چشم های قهوه ای سوخته یکمی کشیده و بینی کمی متناسب. لب هام هم کوچیک بود. اسمم ریحانه حسینیه و درحال حاظر 22 سالمه. تعجب نکنید از خرخونی هام تو این سن. برای دانشگاهه بابا.