توضیحات
منتظر تا آوا بیاید و کیفی که توانایی حملش را نداشت بگیرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بی خیال قدم بیرون گذاشت. کلید برق را زد تا آن جسم در همی که آرام جلو می آمد را ببیند. با دیدنش در آن هیبت، مات بر جای ماند و چشم گشاد کرد. باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هایی سنگین خواهرش باشد….
نام این اثر: رمان مرا با تو همنفسی است
نگارنده: گیسوی پاییز
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان مرا با تو همنفسی است
آرام آرام قدم بر داشت و وارد حیاط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بیاید و کیفی که توانایی حملش را نداشت بگیرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بی خیال قدم بیرون گذاشت. کلید برق را زد تا آن جسم در همی که آرام جلو می آمد را ببیند. با دیدنش در آن هیبت، مات بر جای ماند و چشم گشاد کرد.
باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هایی سنگین خواهرش باشد. بی اختیار دست بر دهان گذاشت و با ناباوری نامش را زمزمه کرد. پروا از حرکت ایستاد و ملتمس نگاهش کرد شاید بهت را کنار گذاشته به کمکش بشتابد. گویی نگاهش به خوبی سخن گفت که آوا با قدم هایی پر شتاب به سمتش رفت و در همان حین با صدای بلند مرضیه را به کمک طلبید.
با شنیدن صدای پر اضطرابش، مرضیه و به دنبالش خسرو خود را به کنار در رساندند و با دیدن آوایی که زیر بغل پروا را گرفته بود مات و متحیر برجای ماندند. مرضیه زودتر به خود آمد و با قدم برداشتن ضربه ای روی صورت خود زد:
-وای چی شدی پری؟