توضیحات
داستان رمان با عشق می نوازم تو را، این گونه آغاز می شود… من ترلانم… دختری که بعد از 3سال افسردگی و حال بد بخاطر خانواده ی از هم پاشیده، تصمیم گرفتم ازدواج کنم. اما درست شب عروسی ام نامزدم با دختر عمه ام فرار کرد و من ماندم و شاهرخی که دختر عمه ام را دوست داشت اما…
نام این اثر: رمان با عشق می نوازم تو را
نگارنده: راضیه یوسفی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان با عشق می نوازم تو را
می رود، به سختی قدم برمی دارد. پاهایش درد گرفتند اما او اهمیتی نداده و می رود. سرفه رهایش نمی کند و او با قدرت ادامه می دهد. گلویش خس خس می کند و او همچنان می رود. نفسی برایش باقی نمانده اما او هنوز دست از نرفتن برنداشته است.
حس ترس سراسر وجودش را احاطه کرده است و بغض خفه کننده اش هر لحظه بزرگ و بزرگ تر میشود. اطرافش را می نگرد، تا آنجایی که چشم هایش کار می کنند؛ کوه و تپه می بیند. هرچه به مغزش فشار می آورد؛ نمی تواند بفهمد اینجا چه میکند؟ به اینجا چگونه و اصلا برای چه آمده است؟
ناگهان پای برهنه اش به سنگ نسبتاً کوچکی برخورد می کند که باعث از بین رفتن تعادل و پرت شدنش روی کوه می شود؛ حتی باعث این که کمی به طرف پایین سر بخورد هم می شود. با درد و سوزشی که در جانش مینشیند، جیغ می زند و بغضش می شکند…