توضیحات
گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیدهها را شنیده و دیدهها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندانهای قفل شدهاش به گوشم رسید: گلشیفته!!
نام این اثر: رمان گل سرخ
نگارنده: زیبا سلیمانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان گل سرخ
چند بار مرا گلشیفته صدا کرده بود؟ من گل باغش بودم. همان گلی که نامم را گذاشته بود گل سرخ…قدم بعدی را که برداشتم اینبار فریاد زد:
– بری دیگه رفتی گلی. اینو تو گوشت فرو کن…!
لبم آنقدر آرام به زمزمه ی نامش لرزید که فقط گوش دلم، صدایش را شنید: محمد…
در که پشت سرم بسته شد، صدای فریادش و بعدش صدای شکسته شدن فضا را پر کرد. محمد همین بود، یک بار حرفش را می زد. هرگز به یاد نداشتم یک حرف را دو بار بگوید و حالا هم … یکبار به من گفته بود:
– نفسم میره برات…فکر رفتن رو از سرت بنداز دور.
توی چشمان قشنگش نگاه کرده و گفته بودم:
– قربون نفست.
– گلشیفته انقدر نباش خودشیفته، قربون صدقه ی خودت نرو…
زیر چانه اش را بوسیده و گفته بودم:
– قربون محمد میرم.