توضیحات
ماجرای رمان آخرین مقتول، ادامه داستان پر کشش ماهور و مهراب است. باقی داستان پروندهها را در جلد دوم دنبال کنید.
نام این اثر: رمان آخرین مقتول
نگارنده: حوای پاییزی
سبک: عاشقانه، هیجانی، پلیسی
قسمتی از رمان آخرین مقتول
پنج شنبه، پنجم شهریور، ساعت یازده و سی و هشت دقیقه ی شب. دست هایش بسته بود اما پاهایش را باز گذاشته
بودند. داشت با او هم بازی می کرد. چیزی جز تاریکی مطلق روبه رویش نبود. گرد و غبار اطراف باعث شد چند سرفه پشت سر هم کند. چسبیده به کنج دیوار از ترس نفس های کوتاه و کم جان می کشید.
مردمک چشم هایش از هر وقت دیگری گشادتر شده بود و نمی توانست بر اضطرابی که به جانش افتاده بود غلبه کند. صدای قدم هایش را شنید. از ترس بیشتر درون خودش مچاله شد. قدم های بلند و محکمی برمی داشت و صدای چوب هایی که زیر پاهایش می شکست، ترس را بیشتر به رگ های مرد تزریق می کرد.
روبه رویش بود اما بخاطر تاریکی محض او را نمی دید. می دانست شکارچی قهاریست. او را بازی می دهد و در عین درد کشیدنش از شکنجه لذت می برد. این مکان را از بر بود و این یعنی چند هیچ شکارچی جلو بود. زبانش انگار در برابر جلادش قفل شده بود.