توضیحات
در مقدمه رمان افگار می خوانیم… دوست داشتنت چه سود؟ وقتی نگاهت، آغوشت وتمام بوسه هایت قرار است سهم دیگری باشد…؟ دوست داشتنم چه سود؟ وقتی تنها سوختگی آتش حسرتش قرار است نصیبت باشد…! نهایت…تو میروی و باز هم من میمانم و خیال آمدنت… اینبار نه اما … انگار عاقبت از تو، یاد گرفته ام از تو گذشتن را..
نام این اثر: رمان افگار
نگارنده: ف میری
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان افگار
گونه های سرخش به خاطر سیلی دانه های سرما ریزه همراه با باد می سوخت. انگشتان دستش از شدت سرما کرخت شده بودند. حتی یادش نمی آمد چند ساعت است که آنطور به در آهنی سبز رنگ زل زده است.
– هیچ میدونی اینجا مثل گاو پیشونی سفید می مونیم؟ تا کی میخوای توی سرما منتظر وایستی؟ دوباره تب می کنی ها.
حنا که به مدد خوردن ماگ بزرگ چایی، دیگر حتی اگر می خواست هم نمی توانست سرما و آنجا ماندن را تحمل کند بی قرار جابه جا شده و برای آنکه دوست خیره سرش را به خود بیاورد سلقمه ای به پهلویش زد.
– الو؟ با تو دارم حرف میزنم. خدا شاهده اگر امروزم مثل دیروز و پریروز بخوای اسکل بازی در بیاری ایندفعه خودم میرم دست اون خوشتیپ اخمالو و میگیرم میارم جلوت میگم بفرما اینم خواهرت…
نگاهش به پسرکی که به سبب قد بلند و اندام متناسبش، حسابی در میان دست های از پسران که به تازگی از دانشکده خارج شده بودند به چشم می آمد خیره و گوشش به غرغرهای حنا کر شده بود. حنا همانکه چشمان پر شده ی جانا را دید به سرعت سر برگردانده و با تشخیص جهان هیجانزده بازوی جانا را گرفته و گفت:…