رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان اکیپ نامزدهای اجباری
  • ژانر: عاشقانه، کلکلی
  • نویسنده: کیانا بهمن زاد
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 648

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان اکیپ نامزدهای اجباری از کیانا بهمن زاد با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

یه اتفاق در گوشه ای دنیا… شاید دلیل محکمی برای وجود منو تو باشد منو تویی که در کنار هم سر… یه بازی بچگانه… یه حماقت احمقانه… یه تصادف عاشقانه… یه نگاه دلبرانه… به سمت هم جذب شدیم هر کدوم با افکار و نقشه هایی که داشتیم اما در نهایت مسیرمون تغییر کرد قطار زندگی ترمز کشید و منو تو با کله توی قلب های هم پرت شدیم…

خلاصه رمان : اکیپ نامزدهای اجباری

(سونیا) با هولی به ساعت مچیم نگاهی میندازم و با غر غر هرچی فحش بلد بودم نثار میلان کردم _خدا بگم چی کارت کنه از شرت خلاص بشم پسره نفهم یعنی اگه دانشگام دیر نشده بود بلایی سرت میاوردم که مثل همیشه بابا و مامان برای نجات دادنت واسطه بشن عه عه عه چه قدر بهش رو دادما تقصیر خودمه دیگه یه بچه مدرسه ای رو پرو کردم. همونطور که با سرعت اونم با پراید:/ توی خیابون به سمت دانشگاه میروندم بین لیست آهنگام دنبال یه آهنگ گشتم که اعصابمو آروم کنه و بهم انرژی بده.

به وقتش باید انتقام اینکه توی نیمرو صبحونم سه کیلو نمک ریخته بودو ازش بگیرم وگرنه دل من خنک نمیشه میدونستم اگه ایندفعه هم دیر برسم استاد دولتی بلایی سرم میاره که اون سرش ناپیدا از طرفی هم امروز امتحان داشتیم منم که کاملا فول دیگه هیچ غمی نداشتم اصلا:/ من سونیام یه دختر بیست و یک ساله دانشجوی رشته مدیریت که بهش علاقه ای نداشتم اما به خاطر نوژا و پریسا مجبور شده بودم که این رشته رو بخونم. حالا حتما میگید نوژا و پریسا کین که خب نمیگم کین خودتون متوجه میشید.

درباره خودم بگم یه دختر با قدی تقریبا متوسط با اندامی پر چشمای مشکی رنگ که خیلی وقتا چون به رنگ سبز علاقه داشتم لنز سبز میزدم، بینی و لبایی متناسب با صورتم و موهای لخت مشکی که تقریبا تا وسط شونه هام می رسید. پدرم دبیر بود و مادرم مشاور اما مادرم به خاطر اینکه بالاسر خونه زندگیش باشه و مارو خوب تربیت کنه شغلشو کنار گذاشته بود و در حال حاظر خونه دار بود. یه برادر هیجده ساله به اسم میلان داشتم که از وقتی خدا روز می کرد تا وقتی دکمه آف خورشید زده می شد…

خلاصه کتاب
یه اتفاق در گوشه ای دنیا… شاید دلیل محکمی برای وجود منو تو باشد منو تویی که در کنار هم سر… یه بازی بچگانه… یه حماقت احمقانه… یه تصادف عاشقانه… یه نگاه دلبرانه… به سمت هم جذب شدیم هر کدوم با افکار و نقشه هایی که داشتیم اما در نهایت مسیرمون تغییر کرد قطار زندگی ترمز کشید و منو تو با کله توی قلب های هم پرت شدیم...
https://romanland.ir/?p=5338
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • تینوش
    9 آذر -622 | 00:00

    از خوندن رمان هیجاناتی که تو فیلم و سریال ها نشون داده نمی شه رو تجربه می کنم.

  • باران
    9 آذر -622 | 00:00

    بله، من به دنبال رمانی هستم که داستانش در دوره تاریخی واقعی اتفاق بیفتد، پیشنهادی دارید؟

  • آریانا
    9 آذر -622 | 00:00

    هیچ چیز بهتر از خوندن یه رمان جذاب برای تفریح نیست.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!