توضیحات
در رمان بی تو میگیره نفسم می خوانیم که….صدای قیژ مانندی من را از آن رویای واقعی که خیلی از وقوعش نمی گذشت بیرون کشید و نگاه خیره ام را از تک شاخه گل رزی که زیاد هم شاداب نبود گرفت و به راست کشیده شد. دختری جوان با دلبری صندلی را عقب کشیده بود و پسرک هم با ذوق به او…
نام این اثر: رمان بی تو میگیره نفسم
نگارنده: کوثر شاهینی فر
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان بی تو میگیره نفسم
نگاهم را خسته از آن دو گرفتم. هیچ دوست نداشتم حسرت بخورم. من روزهای بهتر از آن را گذرانده بودم و هیچ وقت شک نکردم که چیزی به جز عشق در نگاهش به من وجود داشته. دستم را به سمت فنجان تپل سفید رنگی که مخلوط شیر با قهوه بود دراز کردم و با لمس تن سردش پوفی کشیدم.
دیگر حتی قهوه هم نمی خواست. سرد شده بود و از دهن افتاده بود. مثل خاطره های خوشی که دوام نداشت…صفحه گوشی ساده کوچکم کنار فنجان خاموش روشن می شد و من ذوق کردم از این نوری که خاموش روشن می شد و با خودم گفتم: حتما دلش تنگ شده…
ذوقی کودکانه، مانند دختربچه ای که با شنیدن صدای زنگ در، پا می کوبد و پر نشاط برای دیدن پدرش در را باز می کند؛ اما انگار زنگ هم شوخی اش گرفته…با دیدن اسمی که روی گوشی بود، پس زدم این همه بی قراری را بعد از این همه مدت…