توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان عروسک بازی از زهرا کشاورز با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نه من به او دروغ گفته ام… و نه او به من… فقط هر دو ، چیزهایی را پنهان کردیم… او گذشته ی پیش از من… و من… آینده ی پس از او را…
خلاصه رمان : عروسک بازی
گره ی روسری ام را باز کردم و روی مبل نشستم : ــ سیروان جان ، میای تو ، کلیدو از پشت در بردار لطفا . چشمانم را بستم و سرم را به لبه ی مبل تکیه دادم . بعد از سه ماه ، این اولین مهمانی غیر خانوادگی ای بود که شرکت کرده بودیم . قرار نبود برویم ، اما شایان به سیروان گفته بود ” اگه نیاین میام جلو خونتون وایمیستم ، بالاخره که در میاین از اون خونه ” من خندیده بودم و سیروان “باشه” ای به او گفته بود و خنده های من را مشکوک ، تماشا کرده بود . مبل بالا و پایین شد ؛ کنارم نشست.
چشمانم را باز کردم و سرم را به سمتش چرخاندم : ــ خوش گذشت ، نه ؟ چشمانش را بست : ــ به تو بیشتر. لبخند زدم : ــ به تو بد گذشت مگه ؟ سرش به طرفم چرخید : ــ نمی دونم نگاهش ، نگاه عروسکی بود که سال هاست در گوشه ی کمدی قدیمی خاک می خورد ؛ همان قدر بی حس ، همان قدر خیره ، همان قدر منتظر و همان قدر ترسناک. آب دهانم را قورت دادم : ــ اتفاقی افتاده ؟ لبخند زد ؛ لبخندش هم عروسکی بود : با شایان چی می گفتین ؟ سعی کردم به صحنه های مهمانی در ذهنم جان بدهم ؛
قبل از رفتن گل خریده بودیم. وارد ساختمان که شدیم گل در دستان من بود.در آسانسور ، سیروان سبد گل را از من گرفت و پرسید ” می خواستی خودت گل رو بدی به شایان ، آره ؟” من سر تکان داده بودم و لبخند زده بودم . به واحد که رسیدیم با شایان سلام و احوالپرسی کردیم. نشستیم تا ندا و امیر، خواهر و شوهر خواهر شایان هم بیایند. آمدند شام خوردیم. میوه خوردیم حرف زدیم. از ندا پرسیدم بچه ندارند ؟ ندا گفت که می خواهند به هلند مهاجرت کنند و آنجا یک فکری برای بچه می کنند…
عزیزم، حتماً این کتاب رو بخون، حرف نداره! من تا حالا هیچ کتابی انقدر خوب نخونده بودم.
آیا تابحال از یه سایت خارجی به صورت رسمی به فارسی ترجمه شده یا ویرایش شده، رمان دانلود کردهاید؟
هیچ چیز بهتر از خوندن کتابهای جدید نیست ولی رمانها برای من، همیشه جا خالی ویژه دارن.