توضیحات
در بخشی از رمان سایه های گرگ و میش می خوانیم…اون صدای گریه های آروم خودشو شنید، اما احساس رضایت و لذتی که تو بدنش حس میکرد یجورایی جدا از جادوی داغی بود که اون پسر باهاش کرده بود و هر چیز دیگه ای رو غیر واقعی جلوه میداد. اون پسر باهاش آروم و مهربون و با ملاحظه نبود. باهاش مثل بقیه ی مردا مثل گل توی گلخونه رفتار نمی کرد…
نام این اثر: رمان سایه های گرگ و میش
نگارنده: سودی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان سایه های گرگ و میش
کنار اون مرد، یه زن بود. با اینکه نوزده سالش بود اما خانوادش یجوری باهاش رفتار می کردن که انگار هنوز یه بچه است. تا دو هفته پیش که برای اولین بار اون مرد رو ملاقات کرد، هرگز محافظت ها و کارای محافظخ کارانه باعث آزارش نشده بود. ممکن بود ساده لوح و بی گناه باشه؛ اما احمق نبود.
می دونست وقتی اون مرد خودشو معرفی کرد، خونواده ی اون پسر، یه کم بهتر از اونایی هستن که خیلی فقیرن و خونواده ی خودش حتی از اینکه اون باهاش همکلام بشه، وحشت دارن. اما جوری که تنه ی عضلانی اون مرد به تیشرت خیلی تنگش فشار می آورد، باعث شده بود دهنش خشک شه و قدم های مردانه و با ابهت اون باعث شد ته دلش سفتی ای رو حس کنه.
صدای اون وقتی باهاش داشت حرف میزد، به طرز اغواگرانه ای پایین اومده بود و چشمای آبیش از قول و وعده، داغ و سرخ شده بود. اون می دونست که اون مرد خودشو به یه دست دادن یا بوسه ی احساسی محدود نمی کنه. اون می دونست که اون پسر چی ازش می خواد؛ اما واکنش وحشیانه و افسار گسیخته ی بدنش خارج از تجربه اش بود و در کنترلش نبود….