توضیحات
مانلی در رمان کومه، مجبور به ازدواج با اسفندیار مرموز و هفت خط می شود. ولی بعد از مدتی همه زندگیش به تاراج و نابودی می رود. حالا و بعد از گذشت چندسال درحالی باهم روبرو می شوند که اسفندیار متاهل است…
نام این اثر: رمان کومه
نگارنده: طیبه حیدرزاده
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان کومه
تنها کسی که از راز عاشقیم به اسفندیار خبر دارد؛ سلیمه نامادریم است! من هیچ دلیل منطقی برای دوست داشتن اسفندیار ندارم، اگر ذره ای منطق و عقل در سرم بود، نبایستی ذره ای عاشق اسفندیار می شدم. اینکه برای فرار از آن خانه منحوس ته بازارچه ضیا، باید عاشق مرد پولداری از شهر دیگری می شدم.
ولی هر روز صبح که با خستگی کرکره مغازه اسباب بازی فروشی را بالا می دهم، گویی من شاهزاده ای مفلس در شهری
پر از گرد و غبار از عروسک ها، توپ های پلاستیکی هستم که از پشت ویترین شیشه ای منتظر آمدن و بساط کردن بلال فروش در جلو مغازه می مانم.
این مغازه اسباب بازی فروشی در خیابان فرعی، کنار مغازه درب و داغون مش جعفر تنها پناهگاه امنم در این دنیاست. هرچند که صاحب مغازه پیرمرد خسیسی است که سر ماه دستمزد فروشندگی ام را با دستان لرزانش صدباره می شمارد و بعد در کف دستم می گذارد.