توضیحات
یاسر رحمانی در رمان زرناب… پسر ناخلف معتمد محله حاج ایمان رحمانی، استاد بوکس و تقطیر مشروبات الکلی… معروف به پنجه طلایی!!! مرد سی و دو سالهی قد بلند و خوش هیکلی که بخاطر مشکلاتش زنش ازش طلاق گرفته و خانوادهاش روی دیدنشو ندارن. یه شب زن بیوهای رو از چنگال یه روانی که قصد دست درازی بهش داشت نجات میده و برای محافظت از زن و پسراش اونو به عقد خودش در میاره و با دیدن دلبری های دختره عاشقش میشه و…..
نام این اثر: رمان زرناب
نگارنده: برفا
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان زرناب
در زنگ زده زیرزیمن را آرام و پراحتیاط هل دادم. لامصب انگار زنگ مخفی داشت وقتی بازش می کردم آن دو کفتر عاشق خانه بالاسرم احضار می شدند و دوباره فاز نصیحت برمی داشتند. بشکه آبی رنگ دیشبی در باز و نصفه کاره مانده بود….تا الان خراب شده بود. امشب باید محتوایش را بیرون می ریختم ضرر بود. ولی بالاسر آقام بودم و به دور از تعصبات دم به دقیقه دستانش را می بوسیدم.
– بترکید از بس اون خیکتونو پر می کنید.
دو دبه بیست لیتری که همین آماده کرده بودم به سختی برداشتم، نای ایستادن نداشتم.
– باز کن اون کاپوتو…
– داداش حله دیگه، جان تو جنسش جور باشه من با اینا رودربایستی دارم.
– چه خبره؟ باز سور دادی کدوم گندتو بپوشونی؟
دست به کمر زدم و به هیکلش چشم دوختم، تزریقی بیلدینگ بود.
– نه واللا تولدمه…هپی مپی بازی، بیا توام.
– یبار دعوتم کردی واسه هفت پشتم بسه، زنیکه منتظر دوتا آدم بود بزنه در باسنمون بگه پیف پیف بهم نمیای…
یادآوری گند زنی که سه سال اسمش سه جلدم را خط خطی کرده بود، درد بود کنار بی درمان های دیگر.