رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان نائیریکا
  • ژانر: عاشقانه، پلیسی
  • نویسنده: فاخته شمسوی
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 791

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان نائیریکا از فاخته شمسوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

نائیریکا، قصه دلبستگی‌ها و شیطنت‌های دخترانه؛ جدال دل و عقل، خنده‌ها و گریه‌های دختری که سهمش از عشق فاصله شد… و عاقبت، سنگینی غم شانه‌هایش را شکست؛ اما، کسی می‌آید، کلبه سرد قلبش را روشنی می‌بخشد… تنهایی‌اش را پر می‌کند…

خلاصه رمان : نائیریکا

زیپ ساکم رو باز کردم تا وسایل مورد نیازم رو بردارم. نمیدونستم کجا دارم میرم و میخوام چکار کنم. فقط میدونستم دارم میرم ماموریت! بهم گفته بودن لباس مجلسی و لباس های مد روزم رو بردارم. معلوم نبود کدوم قبری دارم میرم و قراره چکار کنم. وقتی ساکم رو جمع کردم، از اتاق رفتم بیرون بلکه این چند ساعت باقی مونده رو با خونواده بگذرونم. مامان، سلمان و پرستو رو هم برای شام دعوت کرده بود تا قبل ماموریت من رو ببینن. به محض اینکه از پله ها پایین رفتم، اون ها هم از راه رسیدن و

سلام احوالپرسی گرمی بینمون رد و بدل شد. توی پذیرایی کنار هم نشستیم. من بلند شدم تا براشون چای بریزم. ذهنم خیلی مشغول بود و زیاد نمیتونستم معاشرت کنم. چایی رو که بردم، مثل همیشه بحث انتخاب شغل عجیب من شروع شد. اینکه چرا من پلیس شدم و اصلا این علاقه به پلیسی از کجا اومده و اول مرغ بوده یا تخم مرغ! حوصله ام از این چیزها سر می رفت، من عاشق شغلم بودم و هیجان این ماموریت تازه داشت من رو می کشت. حالا اون ها داشتن دور هم ماموریتم رو مسخره می کردن.

سلمان می گفت ثنا داره میره که قاچاقچی ها یه گروگان داشته باشن، پرستو و مامان هم چهارتا میذاشتن روش و ادامه می دادن. چایی ام رو برداشتم و شروع کردم خوردن و همینطور که بخار چایی رو روی بینیم حس می کردم، به اینکه قراره چطور تغییر کنم فکر کردم. واقعا برام هیجان انگیز بود؛ اما دلهره ای که داشتم رو نادیده می گرفتم. مثل کشتی صبا تو شهربازی! خیلی هیجان داره، ولی دلهره های سقوطش آدم رو میکشه! بعد از شام، پرستو و سلمان رفتن و من و مامان موقع جمع کردن خونه باهم حرف زدیم…

خلاصه کتاب
نائیریکا، قصه دلبستگی‌ها و شیطنت‌های دخترانه؛ جدال دل و عقل، خنده‌ها و گریه‌ های دختری که سهمش از عشق فاصله شد… و عاقبت، سنگینی غم شانه‌ هایش را شکست؛ اما، کسی می‌آید، کلبه سرد قلبش را روشنی می‌بخشد… تنهایی‌ اش را پر می‌کند…
خرید کتاب
رایگان
https://romanland.ir/?p=8535
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پرتویی
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن این داستان فرصتی برای برداشتن درس‌هایی از ذهن و بافت‌های جدید از زبان و نگارش بود.

  • حسین
    9 آذر -622 | 00:00

    می‌توانم فایل رمانی را به دو بخش تقسیم کنم تا بهتر بتوانم آن را خواند؟

  • جوانمرد
    9 آذر -622 | 00:00

    هر روز موقع خوندن رمان به گذشته‌ام فکر می‌کنم و حس خوبی بهم دست میده.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!