توضیحات
داستان رمان اسارت یا عاشقی، دربارهی دختری به نام پریسا و پسری به نام فرهاد است که بخاطر اتفاقی که در گذشته رخ داده ناخواسته سر راه هم قرار گرفتهاند. فرهاد که پریسا را دزدیده و با خود به ترکیه برده است، با گذشت زمان عاشق دختر قصهی ما میشود. ولی باید دید دختر قصهی ما نیز عاشق فرهاد میشود یا خیر…
نام این اثر: رمان اسارت یا عاشقی
نگارنده: شیما فراهانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان اسارت یا عاشقی
کم کم لای پلک هامو باز کردم و نگاهی به اطراف انداختم. نمی دونستم کجام و چه اتفاقی برام افتاده، یکم به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد جریان چیه. من از خونه ی دوستم داشتم می رفتم خونه ی خودمون. هوا تقریبا تاریک شده بود و من داشتم پا تند می کردم که توی یه کوچه ی خلوت یه نفر از پشت بهم نزدیک شد و یه دستمال جلوی بینیم گرفت و من دیگه چیزی نفهمیدم…
مات و مبهوت داشتم به اطراف نگاه می کردم. این جا کجاست؟ نگاهی به دست ها و پاهام انداختم که با طناب بسته بودن. اومدم جیغ بکشم و بگم کسی این جا نیست؟! که دیدم دهنم بسته است و نمی تونم فریاد بزنم. اولین قطره ی اشک از گوشه ی چشمم به پایین افتاد.
خیلی ترسیده بودم و ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود. توی دلم از خدا کمک خواستم و با تمام قوا جیغ زدم که چون دهنم بسته بود، بی فایده بود و صدام به جایی نمی رسید. اشک های بی صدام تبدیل شده بود به هق هق. توی ذهنم هر چه دنبال دلیل می گشتم که چه کسی و چرا منو دزدیده به نتیجه نمی رسیدم…