توضیحات
داستان رمان پیدای پنهان، درباره یه دختر است که بعد از فوت پدرش با پسرعموش که همخونشون و مثل برادرش بوده باید زندگی کنه. اما اون اول همه اموال رو بالا میکشه و بعدم ادعا میکنه که عاشقشه و میخواد بهش دست درازی کنه. اما شبانه از اون شهر میره یه خونه که روح داره و اون روح یه فرد زنده س که جسمش رو گم کرده و …
نام این اثر: رمان پیدای پنهان
نگارنده: فاطمه مادحی
سبک: عاشقانه، تخیلی
قسمتی از رمان پیدای پنهان
نگاه بی فروغم رو به زندی وکیل پدرم دوختم و با صدایی گرفته که حاصل چهل روز بی وقفه اشک ریختن بود گفتم: متوجه
منظورتون نشدم؛ میشه دوباره تکرار کنید؟ قبل از اینکه زندی دهان باز کنه تا جواب منو بده سینا پیش دستی کرد و گفت:
یعنی اینکه یا با من ازدوج می کنی و تو این خونه خانومی می کنی…
یا ازدواج نمی کنی و از اینجا میری یا شایدم دلت بخواد اینجا بمونی و جای ثریا خانوم کار کنی. هووم؟ کدومش؟
– اصلا میفهمی چی داری میگی تو مثل برادرمی…
با تموم شدن جملم یک طرف صورتم سوخت. با چشم های گرد شده از بهت و ناباوری نگاهش کردم که انگشتش رو به نشانه تهدید مقابلم گرفت و گفت:
– یک بار دیگه فقط یک باره دیگه بگی من مثل برادرتم جوری می زنمت که خودتم خودت رو نشناسی فهمیدی؟
بی اختیارسری تکون دادم که سینا گفت: آفرین. حالاهم بهتره دختر خوبی باشی و برای فردا آماده بشی…
– فردا! مگه فردا چه خبره؟
سینا: خبر که زیاده ولی فردا عقد کنونه…