ايستاده ام در ثابت ترين نقطه زمين! آنجا كه به دور هيچ ستاره اي نمي چرخد. تنها و تكيه داده ام به ديواري سرد و مقابلم جهاني به مقابله! اين وسعت تاريك، اين همه جدال نابرابر، تنها كيفر يك اشتباه است. كيفر يك درد؛ دردِ خواستن! و در پيچ و تاب اين متراكم ترين درد دنيا وحشت مي كنم از سايه هاي تاريكي كه به سويم مي آيند. دست دراز مي كنند تا مرا همراه خود ببرند و چه لبخند تلخي است، پاسخ من به تمام اين تراکم تنهایی...
داستان رمان حاضر از لحظه ای آغاز می شود که زنی متوجه خیانت همسرش آن هم برای چندمین بار می شود، ارغوان که دیگر تاب تحمل این شرایط را ندارد مستاصل و شکسته به تنهایی خود پناه می برد. او حالا باید گذشته اش را مرور کند، باید به پنج سال پیش بازگردد، به دوران دانشجویی، به جمع کوچک پنج نفره شان به ورود دو غریبه به محفل کوچکشان به روزهایی که دختری آزاد بود و گردش روزگاری که این لحظه را برایش به دنبال آورد.