میتونم شهر رو زیر پام ببینم در حالی که آفتاب هنوز طلوع نکرده. این مسابقه ای بین من و خورشید بود؛ هرکی زودتر بیدار شه... حالا من بیدار بودم. این روزا، واقعا چیزی نبود که جرئت فکر کردن بهش رو داشته باشم. حالا اما، داشتم توی این ایام زندگی میکردم. بهش فکر میکنم، به روزی که زندگیم تغییر کرد؛ با یه بلیط شانس!