صدای بگو و بخند بچهها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنبوجوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعهای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای دودی رنگ که جابهجای آن را لک انداخته بود، انگار آبستنِ خبرهای خوبی نبود.آن هم برای من که نیمی از دغدغهام این داخل و نیمِ دیگر آن بیرون و هنوز بار ماشین بود....
مقابل آینه ایستادم و به آرامی حوله ی کوچکی که دور موهایم پیچیده بودم را باز کردم.نگاهم از داخل آینه روی موهای نمدارم که پیچ و تابی زیبایی خورده بود نشست. سیاهی اش کنار پوست مرطوب و ملتهبم زیادی در چشم بود. دست دراز کردم و قوطی کرم را از روی میزبرداشتم که صدای قیژ در نگاهم را ناخودآگاه عقب برد. دلم با دیدنش دوباره و هزارباره فرو ریخت....
(بدون سانسور) دانلود رمان یک تو از مریم سلطانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سروصدایی که به یکمرتبه از پشتسرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی میشد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشتسرش، چند متری آنطرفتر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازیای بودند که هر شب او پای میزش بساط ...