داستان آتش عشق من درباره ی دختریه که تو زندگیش ضربه می خوره ولی سعی می کنه راهش رو ادامه بده و بشه همون آدم سابق با تجربه های جدید و خدا هم یه آدم خوب رو سر راهش قرار میده. داستان از زبون تمنا و مهبد گفته میشه.
آرام آرام قدم بر داشت و وارد حياط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بيايد و كيفي كه توانايي حملش را نداشت بگيرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بي خيال قدم بيرون گذاشت. كليد برق را زد تا آن جسم در همي كه آرام جلو مي امد را ببيند .با ديدنش در آن هيبت، مات بر جاي ماند و چشم گشاد كرد . باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هايي سنگين خواهرش باشد. بي اختيار دست بر دهان گذاشت و با ناباوري نامش را زمزمه كرد. پروا از حركت ايستاد و ملتمس نگاهش كرد شايد بهت را كنار گذاشته به كمكش بشتابد. گويي نگاهش به خوبي سخن گفت كه آوا...