توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان گریز اثر بینام پی دی اف PDF رایگان اندروید و ایفون
زانوی خم شده اش را به روی پدال فشرد و صدای یکنواخت چرخ خیاطی در سکوت نیم بند خانه پیچید. کمی بعد، نگاهش را با تعلل از پارچه ی پیرهنی که زیر دستش بود، گرفت و با حرص به چهره ی ماه پری زل زد و با تشر گفت: -اگه سرت و از تو اون وامونده دربیاری، می فهمی بوی ته گرفته ی برنج خونه رو ورداشته! ماه پری به آنی گوشی را کناری گذاشت و از جا برخاست…
خلاصه رمان: گریز
از تاکسی پیاده شد و نگاهش با حالتی غریب کوچه و پس کوچه ی محله ای را رج زد که تا چندی پیش تنها مأوای ماندنش بود گویی به اندازه ی عمری از این فضا دور مانده بود از خود واقعی اش… به درختان بلند کنار جوی خیره ماند و از روی برگ های خشکیده گذر کرد دم غروبی به رسم هر روزه، نانوایی شلوغ به نظر میرسید و ماه پری حینی که می گذشت از بالای سر مردمی که به صف ایستاده بودند گردن
کشید و با دیدن شاطر که نان سنگگها را یکی پس از دیگری از تنور بیرون می آورد، لبخندی بی جان به روی لبش نقش بست جعبه شیرینی که حمل میکرد را میان دستانش جابه جا کرد و از کنار دیوار راه خانه ی شعله را در پیش گرفت. کودکی با توپ پلاستیکی جلوی منزلی بازی میکرد و پیرمردی دورتر، قدم برمی داشت و تسبیح دانه درشتش را میان انگشتانش تاب میداد. به سوی مسجد می رفت ماه پری
نگاهش را از او گرفت و نفس بلندش شبیه آه بلندی از سینه بیرون رفت یادش از شبهای قدر آمد و وقتی را که تا نیمه شب همراه شعله و افسانه در همان مکان مقدس سر میکرد آرزوهای داشته و نداشته اش را کنار هم میچید و از خدا طلب خیر و خوبی می کرد. چه شد که ما حصل همه آرزوهایش ختم به رسوایی و بی پناهی شد…؟! از کنار دیوار گام برداشت و بی اختیار خاطرات روزهای رفته در ذهنش جان گرفت …