رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان ایستادم
  • ژانر: #عاشقانه
  • نویسنده: راضیه درویش زاده
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 313

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان ایستادم از راضیه درویش زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ “ﻫﯿﭽﮑﺲ ” ﺩﺳﺖ ﺍﺯ “ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯾﺖ ” ﻧﮑﺶ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺸﺪ ، ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ “ﻣﻦ” بی ارزش..ارزش!!زمانی ارزش این کلمه رو فهمیدم که از من فقط یک “من”بی ارزش مونده بود..نمیدونم شاید یادم رفته بود مهربونی و سادگی باعث نمیشه ساده لوح هم بشم و خیلی راحت غرورمو بشکونم ..اره یادم رفته بود که اگه میخام مهربون باشم باید غرورمو نگه دارم..یادم رفته بود مهربونی با غرور قشنگ تره. یادم رفته بود سادگی و سادلوحی اصلا مث هم نیستن…

خلاصه رمان : ایستادم

با صدای غرغرای مامان که داشت بجون من میزد سرمو از تو گوشی در اوردم _جووونم مامان. صداش اومد: زرمارو جووونم 3ساعته دارم صدات می کنم بسوزه همون گوشیت که دیگه دیوونم کردی 24ساعت تو اون خراب شد دورِ گوشیتی. از تو آیینه به خودم لبخند زدم ولی می تونستم قسم بخورم اگه مامانم با این وضع منو می دید حتما می کشتم خنده ریزی کردم گوشیو انداختم رو تخت از رو تخت پریدم پایین و اومدم بیرون مامان داشت از پله ها میومد بالا با حرص و خشم نگام می کرد بدجور خندم گرفته بود.

سریع سرمو انداختم پایین و با احتیاط از کنارش رد شدم هنوز  2 پله بیشتر نرفته بودم که صدای گوشیم اومد راه دارم روشن شد بی مکث برگشتم و بدو بدو رفتم سمته اتاق صدای مامان اومد: آروم آروم استخون نیس گوشیه. زدم زیر خنده تو رو خدا مامان ما رو ببین یه جوری حرف میزنه انگار من سگم. عجبببب گوشیو از رو تخت برداشتم با دیدنِ اسمِ پیمان لبخندی رو لبم اومد، سریع جواب دادم: سلام پیمانیی. پیمان هم با لحن خودم گف: سلام یلداییییی اخمی کردم: مسخره میکنی سریع گف: نه جون یلدا من غلط بکنم.

نیشم شل شد: خووبی؟ کجایی؟ پیمان:الان عالی شدم.. خونه تو خوبی خانوم. سرحال گفتم: عالییییی پیمان:خدا رو شکر..یلدا!! روی تخت نشستم: جوون. پیمان: بریم بیرون! با حالت بدبختانه زدم تو سر خودم: پیمان تو که باز گفتی.. بخدا نمیتونم بیام بیرون مامانم یکم سختگیره. تو آیینه واسه خودم زبون در اوردم. پیمان با لحنی که عصبانیت ازش معلوم بود اه بلندی گف. پیمان: یلدا دیگه داری خستم میکنی هروقت میگم بریم بیرون همینو میگی خب یه جور راضیش کن دیگه.اخمی کردم: بدرک که خستت کردم….

خلاصه کتاب
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ “ﻫﯿﭽﮑﺲ ” ﺩﺳﺖ ﺍﺯ “ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯾﺖ ” ﻧﮑﺶ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺸﺪ ، ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ “ﻣﻦ" بی ارزش..ارزش!!زمانی ارزش این کلمه رو فهمیدم که از من فقط یک "من"بی ارزش مونده بود..نمیدونم شاید یادم رفته بود مهربونی و سادگی باعث نمیشه ساده لوح هم بشم و خیلی راحت غرورمو بشکونم ..اره یادم رفته بود که اگه میخام مهربون باشم باید غرورمو نگه دارم..یادم رفته بود مهربونی با غرور قشنگ تره. یادم رفته بود سادگی و سادلوحی اصلا مث هم نیستن...    
خرید کتاب
رایگان
https://romanland.ir/?p=5062
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پیروزه
    9 آذر -622 | 00:00

    احتمالن از هزاران داستانی که می‌شه از این صفحه پیدا کرد، داستان این رمان انتخاب خوبی برای کسانی‌ه که به دنبال نوشته جذاب تر می‌گردند، باشد.

  • حجت
    9 آذر -622 | 00:00

    بعضی اوقات فقط میشه با یه کتاب خوب و فضای اون درگیر شد و همه چیز رو فراموش کرد.

  • امیرمحمد
    9 آذر -622 | 00:00

    انتقالدهندگان داستان‌های خلاق و مهارت‌نمایانی هستند که بخشی از نوع فکر‌کردن من هستند.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!