رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان تمساح خونی یک آکواریوم را بلعید
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: نگار_قاف
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 1649

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان تمساح خونی یک آکواریوم را بلعید از نگار_قاف با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

-من خیلی بی‌رحمم مهرزاد. اینو به گوشت نرسوندن؟ مهرزاد لبخند زد: -می‌خوای بیرحم بازی کنیم؟ تا الان دلرحم بودم، ولی میخوام به بازی هیجان بدم. فشار دست هاش رو دور شونه‌هامون بیش‌تر کرد و گفت: -به خاطر تو، فقط یکی از دخترا رو میبرم. نظرت چیه؟ فراز جوابی نداد. مهرزاد ادامه داد: -یه لطف دیگه هم بهت می‌کنم. تو بگو کدومو ببرم. چطوره؟ خیلی بهت حال دادما. اصولا با دشمنام انقدر مهربون نیستم. فراز اخم کرده بود. محکم گفت: -ولشون کن مهرزاد! -تازه داره خوش میگذره. -داری بد بازی‌ای رو شروع می‌کنی….

خلاصه رمان : تمساح خونی یک آکواریوم را بلعید

سیگاری روشن کردم تا نسخی همراهم نبرم. جاده خلوت بود و من به این سرعت عادی، عادت نداشتم. خنده ام گرفت. خنده ی کلافه، خنده ی عصبی. کاش باورم میشد که من برای این زندگی ساخته نشدم. وارد فرعی شدم. پیام کیهان رو باز کردم تا آدرس رو چک کنم. انتهای پیام نوشته بود: -رسیدی دم باغ بوق بزن نگهبان درو باز کنه ماشینتو بندازی تو. جلوی در سبز رنگ و رو رفته توقف کردم و تک بوقی زدم. در زود باز شد. شروع به تحلیل کردم. این زود باز شدن سه چیز رو نشون می داد. یا نگهبان خیلی فرز بود، یا تعداد مهمون ها کم بود، یا تعداد ماشین دارها. وارد شدم و با دیدن مردی تپلی که به

جای تکون دادن زبان برای حرف زدن، سرش رو بی حوصله تکون داد، فرضیه ی سوم رو رد کردم. ماشین رو پشت ۲۰۶ سفیدی پارک کردم. مغزم شروع به پردازش کرد. ۴ ماشین پارک بود. پرشیای سهیل رو شناختم. پلاک رو چک کردم، خودش بود. یک ۲۰۶ سفید دیگه پارک بود. ولی ماشین کیهان نبود. پلاک جور در نمیومد. حتما جای دیگه ای پارک کرده بود. پس در واقع ۵ ماشین وجود داشت… ماشین رو خاموش کردم. تیپم رو با خودم مرور کردم. پیراهن مشکی، با آستین های بلند حریر. با قدی که تا نزدیک های زانو می رسید. حتی جوراب شلواری هم پوشیده بودم. احتمالا مناسب بود. عطری برای کاور

کردن بوی سیگار زدم و بالاخره، پیاده شدم. راه رفتن با کفش های پاشنه دار روی سنگ ریزه ها کمی دشوار بود، ولی کفش پاشنه دار عضو جدا نشدنی من بود. تغییرش نمی دادم. حس خوبی که ازش می گرفتم، دوست داشتنی بود. گوش تیز کردم برای شنیدن موزیک. صدای ملایمی به گوش می رسید. به همون سمت حرکت کردم. به در باغ ویلا رسیدم. باید با کفش وارد می شدم؟ کسی اطلاعی نداده بود و من هم کفش اضافه ای نیاورده بودم. اگه فکر می کردن پا برهنه حاضرم وارد شم سخت در اشتباه بودن. کیفم توی یک دستم و ساک کادوییم توی دست دیگه ام بود. داخل شدم. حالا صدای موزیک کمی بلندتر شنیده میشد…

خلاصه کتاب
-من خيلي بي‌رحمم مهرزاد. اينو به گوشت نرسوندن؟ مهرزاد لبخند زد: -مي‌خواي بيرحم بازي كنيم؟ تا الان دلرحم بودم، ولي ميخوام به بازي هيجان بدم. فشار دست هاش رو دور شونه‌هامون بيش‌تر كرد و گفت: -به خاطر تو، فقط يكي از دخترا رو ميبرم. نظرت چيه؟ فراز جوابي نداد. مهرزاد ادامه داد: -يه لطف ديگه هم بهت مي‌كنم. تو بگو كدومو ببرم. چطوره؟ خيلي بهت حال دادما. اصولا با دشمنام انقدر مهربون نيستم. فراز اخم كرده بود. محكم گفت: -ولشون كن مهرزاد! -تازه داره خوش ميگذره. -داري بد بازي‌اي رو شروع مي‌كني....
https://romanland.ir/?p=8083
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پیریوش
    9 آذر -622 | 00:00

    معتاد شدن به خوندن این رمان یعنی تله‌گرفتن شدن در دنیای داستانش و لذت بردن از اون.

  • ترنگ
    9 آذر -622 | 00:00

    دوست دارم هربار که رمانی مطالعه میکنم به یه دنیای جدید سفر کنم و شخصیت‌هایی رو بشناسم که قبلا هیچ‌کدومو ندیده بودم.

  • پیوند
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن داستان کوتاه یک شلوغ کننده‌ی خوب ذهنیه، میتونی از فضای کاری و برنامه‌ریزی زندگی فرار کنی.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!