توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان زمان صفر از مدیا خجسته با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون و تخسش که از هیچ موقعیتی برای اذیت و آزار گلبهار غافل نمیشه، اون خونه رو برای اقامت خودش انتخاب میکنه….
خلاصه رمان : زمان صفر
“تابستان سال قبل” *گلبهار* آفتاب درخشان درست بالای سرم میتابد و انعکاس نورش در تیله ی کوچکی که میان دو انگشتم نگه داشته ام، دنیای درونش را چندین برابر مرموزتر و خیره کننده تر می کند. هیچ وقت نتوانستم بفهمم چه رازی درون این تیله های رنگی نهفته است که از دیدنش سیر نمیشوم و انگار به دنیای دیگری سیر میکنم. با شنیدن صدای فریاد بچه ها، به خودم می آیم و دستم را در هوا تکان می دهم. نور خورشید مستقیم چشمم را نشانه می گیرد. دست دیگرم را از زیر سرم برمیدارم و نیم خیز می شوم.
با دیدن چهره ی شاکی مجتبی که به سمتم می آید، لبم را به دندان میگیرم و لبخند دندان نمایم کفرش را بیشتر بالامی آورد. از همان چند متر فاصله فریاد می کشد: _رفتی تیله رو بیاری یا بسازی؟ از جایم بلند می شوم و نایلونی که پر از خاک مرغوب کرده ام را بالا میگیرم. می دانم می دانند که تحت هر شرایطی از خاک و جمع کردنش نمی گذرم. سرش را با تاسف تکان می دهد. شلوارم را می تکانم. کلاه لبه دارم را روی سرم مرتب میکنم و تیله را داخل جیب شلوارم می گذارم. _اول و آخرش که خودم بردم.
دیر یا زود برگشتنم فرقی به حالت داره مگه؟ باقی بچه ها هم از پشت سرش سر می رسند. زهره می گوید: _راست میگه گلبهار. بازی تموم شد. تو باختی مجتبی. باخت و قبول کن! مجتبی کلافه دستی به موهایش می کشد و من با خنده به زهره چشمک میزنم. تیله هایی که جمع کرده ام را از جیب شلوارم بیرون می کشم و همانجا روی چمن مینشینم. _خب! بذار ببینم چند تا جا داری. چند تا شرطو باختی. چه کارایی باید بکنی! هنوز شروع به شمردن نکرده ام که دستش را روی تیله ها میگذارد: _سر جدت گلبهار….
معمولاً من برای خوندن رمان مدت زمان زیادی نیاز دارم اما این رمان به خاطر حجم کوچکش، برای من عالی بود!
من باید بگم که رمان خوندن واقعاً حس خوبی بهم میده.
این رمان با وجود کوتاهی بهار جوانی و فرار از محدودیتهای روحی رو دقیقا به همین شیوه مینویسه که میخواهیم در دنیای امروز زندگی نصیبمون باشه.