توضیحات
راحیل، دختری زیبا، برای ادامه تحصیل به خارج از کشور میرود. در دانشگاه، عاشق پسری به نام لوکاس میشود. با وجود مخالفتهای خانواده و طرد شدن از خانه، لوکاس و راحیل ازدواج میکنند. اما لوکاس به همسرش، راحیل، میگوید که مشکلاتی دارد . . .
(بدون سانسور) دانلود رمان باده لعل از بهاره غفرانی
چکیده رمان باده لعل اثر بهاره غفرانی :
دنبالش راه افتادم و پشت سرش وارد موبایل فروشی شدم. با مرد مغازه دار گپی زد و سپس . پر اخم نیم نگاهی به من انداخت. به گوشیهای پشت ویترین اشاره کرده :گفت- کدومشو میخوای؟ شانه بالا انداختم و او چنگی به موهایش زدو پوفی کشید داداش یه دونه از اون گوشی خوبا تو بیار بی زحمت مرد مغازه دار گفت: – به چشم آیت خان. یکی از گوشیها را بیرون آورد و روی پیشخوان گذاشت آبجی این همه چیزش اوکیه اصل اصله… رمش هم….. آیت بین حرفش رفت- بی زحمت رجیستریش کن بریم هامون جان؛ دیرم شده حسابی. مردسری تکان داد و گفت:- سیم کارتتونو لطف میک آیت سیم کارتی از گوشی اش بیرون کشید و دست او داد. با تعجب نگاهش کردم اما او بی توجه به من، شماره را به مرد گفت و بعدهم گوشی را گرفت و از مغازه بیرون رفتیم.
همانطور که سمت ماشین گام بر می داشتیم گفت: – اگر سیم کارت می خریدم یه کم طول میکشید دیرمون می شد. من این خطو استفاده نمیکردم هیچ کسی هم شماره شو نداره و نمی دونه واسه من بوده راحت ازش استفاده کنید.سری تکان دادم و گوشی را داخل کیفم .گذاشتم. سوار ماشین که شدیم با لحنی شوخ گفت: اولین کاری که باید بکنید اینه که بزنید این آدریانو بلاک کنید… هر چند متأسفانه تو تمام گروه ها و آپها حضور فعال داره. از شل کن سفت کنش عصبی شده بودم. رویم را سمت شیشه چرخاندم که آیت گلویی صاف کرد و محتاطانه پرسید:راسته که می گن… می گن آدریانا واسه… واسه لوکاس …خودکشی کرده ؟تندنگاهش کردم. چرا داشت بحث آدریانای روانی را پیش می کشید؟گوشه ی چشمش را خاراند و افزود: می خوام بگم یعنی….
شاید آدریان کینه به دل گرفته و به خاطر همین باعث جدایی تون شده حواستون بهش باشه پوزخندی زدم و سر به افسوس تکان دادم. این که از همان ابتدا معلوم بود؛ بیچاره لا بد خیلی به مغزش فشار آورد تا به این نتیجه رسید.با چشمانی گرد شده نگاهم کرد و پرسید:همینه؟ آره؟!سر به تأیید تکان دادم و پر آه بازدمم را بیرون فرستادم. با عصبانیت دادزد- خب چرا به همه اینو نمیگین تا گورشو گم کنه و برگرده برزیل؟ اگر زبان باز و آدریان را رسوا میکردم او ضربه ای مهلک تر می زد.آیت پرسید:میخواین من بگم؟ تلخندی زده و سر به چپ و راست تکان دادم. چه خوش خیال بود …
(بدون سانسور) دانلود رمان جدید باده لعل pdf بهاره غفرانی