رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان در بند او اما آزاد
  • ژانر: #عاشقانه #انتقامی
  • نویسنده: رویا احمدیان
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 586

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان در بند او اما آزاد از رویا احمدیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من‌ وفا 25 ساله، پسری عیاش و خوش‌گذران، قدر دختری عاشقانه دوسم داشت و ندونستم و سر یه دعوای بچگونه راهمون ازهم جدا شد و هما هم از لج‌ من با پسر عموم ازدواج کرد! حالا بعد چند سال به قول خودش مثل بختک افتادم رو زندگیش و باعث مرگ شوهرش، یعنی پسر عموم شدم! اما اون نمی دونه که من برگشتم تا…

خلاصه رمان : در بند او اما آزاد

بین خواب و بیداری هستم و تصویر صورت وفا از جلو دیدگانم کنار نمی رود! برای بیدار شدن تلاش می کنم و در همان حالت معلقی و گنک بودن بغض به جان گلویم می افتد. تمام اینها زمانی دردناک می شود که صدای حامد در گوش هایم می پیچد:_هیچوقت خوب بودن بلد نبودی! کمبودی هما، همیشه کم گذاری؛ همیشه…” با نفس عمیقی از خواب پریدم. لبانم می لرزید و دهان و حلقم خشک شده بود. صدای تلفن همراهم از جیب مانتویم بلند می شود. با همان بدن کرخت دست در جیبم بردم و گوشی را بیرون کشیدم.

آب دهانم را چند بار قورت دادم. تماس را جواب می دهم. _جان؟ _سلام هما جان خوبی عزیزم؟ _سلام آبجی… _کجایی دختر خوب؟ چه خبر شده؟ _چی بگم. _خودت چی؟ راضی ای؟ مکث می کنم و همین سوال را خودم بار دیگر از خودم می پرسم. واقعا خودم چی؟! پس از مکثی مردد جواب دادم: _نمی دونم… یعنی اصلا تا به حال روش فکر نکرده بودم! آه می کشد. _وفا بهم زنگ زد، قرار بود بعد از ظهر باهم بریم بیرون و یکم حرف بزنیم ولی خبرم کرد که حال عموم خیلی بده و وفا مجبور شد بره…

_بلا دور باشه. _ممنونم عزیزم. پدرم گفت بهت زنگ بزنم عصری خودت و حاضر کنی بریم بیمارستان عیادت عمو… یک دفعه ای از جایم بلند شدم و ناباور لب می زنم: _من؟! _اره… نمی دونم چی شده که پدرم اینطوری کمر همت بسته تو رو به وفا و خانواده اش نزدیک کنه. البته وفا پدرش و جزوی خانواده اش نمی دونه! _خب حق هم داره. _منم انکار نکردم. راستی هما؟ _جانم.. _الان چکار می کنی؟ پوف کشیدم. _کار خاصی ندارم آبجی. _بریم سر خاک حامد؟ دلم لرزید و صدایی که چند دقیقه پیش در گوشهایم طنین انداخته بود…

خلاصه کتاب
من‌ وفا 25 ساله، پسری عیاش و خوش‌گذران، قدر دختری عاشقانه دوسم داشت و ندونستم و سر یه دعوای بچگونه راهمون ازهم جدا شد و هما هم از لج‌ من با پسر عموم ازدواج کرد! حالا بعد چند سال به قول خودش مثل بختک افتادم رو زندگیش و باعث مرگ شوهرش، یعنی پسر عموم شدم! اما اون نمی دونه که من برگشتم تا...
https://romanland.ir/?p=2790
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پارزهره
    9 آذر -622 | 00:00

    اوهوم، دوستان، یه رمان جدید پیدا کردم که حتماً دنبالش برین.

  • پریا
    9 آذر -622 | 00:00

    چه خبر؟ شما هم اخیراً رمانی خوندید که دوست داشتید؟

  • تورج
    9 آذر -622 | 00:00

    آیا مشکل دارد که یک رمانی که در خارج از کشور به زبان انگلیسی نوشته شده است را با ترجمه ماشینی به فارسی تبدیل کنم؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!