رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان روژان (3فصل)
  • ژانر: #عاشقانه
  • نویسنده: زهرا فاطمی
  • ویراستار: رمان لند

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان روژان (3فصل) از زهرا فاطمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دوباره مثل همیشه خواب مونده بودم . با عجله با مامان خدا حافظی کردم و به سمت ماشینم دویدم . در خونه رو با ریموت باز کردم و با عجله از حیاط خارج شدم وبه سمت دانشگاه به راه افتادم . دوباره چراغ های راهنمایی با من لج کرده بودند تا بهشون می رسیدم چراغ قرمز میشد و من با حرص لبم رو می جویدم و به زمین و زمان ناسزا می گفتم . بالاخره بعد از نیم ساعت به دانشگاه رسیدم ….

خلاصه رمان : روژان

امروز سه شنبه بود کلاس سه شنبه های مهدوی بر پا بود . دیگر اختیار دلم را نداشتم مدتی از آخرین دیدارم با کیان در امامزاده گذشته بود و دلم بی قراری می کرد برای دیدار کسی که می دانستم هیچ گاه دلش با دلم گره نمی خورد. هرچه با دلم کلنجار رفتم که بی خیال دیدار شود سودی نداشت . مانتو عبایی بلندم را پوشیدم. روسری ام را مدل جذابی بستم. مدل های جدید روسری بستن را در گوگل سرچ کرده بودم و بارها امتحان کرده بودم تا بالاخره توانسته بودم هربار روسری را مدل جذابی ببندم که دیگران به انتخاب پوششم گیر ندهند.

با همین حجاب هم می خواستم خاص باشم. حال باورم شده بود که با حجاب زیباتر می شوم. نگاهی در آینه به خودم انداختم ,لبخندی به سادگی و در عین حال زیبایی ام زدم و راهی دانشگاه شدم تا شاید بتوانم با دیدن کیان قلب بی تابم را آرام کنم. ماشین را جلوی دانشگاه پارک کردم و در حالی که کیف کوچکم را برمی داشتم با عجله وارد دانشگاه شدم و به سمت سالن همایش پا تند کردم. وقتی پشت در رسیدم احساس می کردم نفسم بالا نمی آید چند نفس عمیق کشیدم و وارد سالن شدم.
نزدیکترین صندلی به کیان را پیدا کردم .قبل از نشستن روی صندلی به کیان گفتم: _سلام .ببخشید استاد تو ترافیک مونده بودم. کیان مثل همیشه سر به زیر لبخندی زد و گفت: _سلام خانم ادیب بفرمایید بشینید ایرادی نداره _ممنون استاد روی صندلی نشستم چشمم خورد به محسن همان دوست بی ادب کیان که با چشمانی گرد شده زل زده بود به من. می دانستم بخاطر پوششم متعجب شده است چون او مرا تا به حال با این پوشش ندیده بود .با صدای کیان از او چشم گرفتم و به کیان نگاه کردم…

خلاصه کتاب
دوباره مثل همیشه خواب مونده بودم . با عجله با مامان خدا حافظی کردم و به سمت ماشینم دویدم . در خونه رو با ریموت باز کردم و با عجله از حیاط خارج شدم وبه سمت دانشگاه به راه افتادم . دوباره چراغ های راهنمایی با من لج کرده بودند تا بهشون می رسیدم چراغ قرمز میشد و من با حرص لبم رو می جویدم و به زمین و زمان ناسزا می گفتم . بالاخره بعد از نیم ساعت به دانشگاه رسیدم ....
خرید کتاب
رایگان
https://romanland.ir/?p=3636
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • آرین
    9 آذر -622 | 00:00

    همواره از خوندن رمان لذت میبرم و گاهی احساس میکنم مثل یکی از شخصیت‌ها در دنیای داستان زندگی می‌کنم، خیلی خوبه!

  • تارا
    9 آذر -622 | 00:00

    احساس میکنم که اون مرد در داستان این کتاب، من هستم.

  • حسین
    9 آذر -622 | 00:00

    من خودم از خوندن رمان های در سبک های مختلف مثل تاریخی، عاشقانه، جنایی، تخیلی و … لذت می‌برم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!