توضیحات
زحل جیب بری هست که در یک مهمانی با بردیا رزیدنتی که بسیار عاقل و موقر و محترم هست آشنا میشه و دقیقا برعکس شخصیت زحل هست بردیا تمام تلاششون می کنه تا زحل دست از شغلش برداره و او را تغییر بده و کنار خودش قرار بده اما زمانی این اتفاق می افته که تقدیر چیز دیگه ای براشون رقم می زنه و این عشق رخی رو نشون میده که هرگز فکرشو نمی کردن.
(بدون سانسور) دانلود رمان زحل از نیلوفر قائمی فر رایگان
چکیده رمان زحل اثر نیلوفر قائمی فر :
همون طور ایستاده بود همون طور از پشت بغلش کرده بودم . دوستم داره ، دوستم داره، حس کردم هدی هستم و بردیا مانیه، عشق اینه ؟ ، شبیه لبه ی چاقو تیزه، با صدای گرفته گفت :می خوای منو بکشی تو اومدی منو بکشی . گفت : نکن زحل، زحل آدم باش من با اون عوضی های دورت فرق دارم ، آدم باش تو رو به خدا ! بهم میگی “ننگ “. داد زد : من غلط کردم غلط کردم خدایا، غلط کردم یعنی چی ؟ موبایلش به صدا در اومد به نفس کشید و از جیبش گوشیشو در آورد ،خدا، بده به من این مرد و بده من دیگه هیچی نمی خوام ، قول می دم خطا نکنم بیا معامله کنیم بردیا مال من منم دیگه خطا نمیکنم دزدی نمی کنم، مواد نمی فروشم ، بیا خدایی معامله کنیم ، دوستش دارم .بردیا – زحل ، «دستمو گرفت و گفت : باید برم بیمارستان . نگاش کردم چشماش ناراحت بودن خسته بود ، از جنگ برگشتیم.دلم می خواد الآن بعد جنگ کنار هم باشیم آروم گفتم :نرو .
با صدای خشک گفت : شب میام ، خونه باش . خونه !به هم نگاه کردیم و کیفشو برداشت و رفت ، مدت ها بود رفته بود من رو تخت نشسته بودم داشتم به خودمون فکر می کردم به « مایی » که این وسط اتفاق افتاده، دعوا میکنیم ، نگران میشم ، با خدا معامله میکنم ، غیرتی میشه ، فریاد میزنه میخوام قهر کنم ، نمی ذاره ، بیرون می کنه اون طوری که انگار داره تهدید میکنه بری خون به پا می کنه – لج کرده که می گه بروا چه کار میکنی؟ چه کار بکنم؟ کجا برم ؟ زندگی کن چراغ خاموش زندگی کن زحل !” تکلیفم با زندگیم زیاد مشخص نبود تنها راه یا بهتره بگم اون راهی که دوست داشتم این بود که پیش بردیا بمونم یه حسی ، یه چیزی این جا هست که جاهای دیگه نیست حتی خونه خاله محبوبه اینا ،. ساعت حوالی پنج بعد ظهر بود که زنگ زد خونه و گفت که شب دیر تر میاد. انگار موظفه که اطلاع بده انگار الکی میخواست دیر بیاد که من خواب باشم صداش طوری بود که عاری از هر استرس بود اما گرفته و دورگه بود یعنی از نارحتی می خواد فعلا نیاد ؟ صدای زنگ آیفون اومد. رفتم جلو آیفون دیدم مانیه چرا زنگ زد ؟!!!
کلید داره که! در و باز کردم سگا داشتن خودشونو برای مانی میکشتن اما مانی این قدر بهم ریخته و عصبی بود که اصلا طرف سگا نرفت اومد داخل و بی حواس داشت کفشاشو در می آورد.با تعجب گفتم : سلام چته ؟! ماانی – سلام ، بردیا کو ؟ بیمارستان ه. مانی – زود رفته !هدی خوبه ؟ بدون این که نگام کنه گفت :مگه برای تو مهمه ؟ با سرتقی گفتم : آهااان پس حالشم نپرسم از نظر تو اینم مشکل داره به وقت باعث ناراحتی هدی می شه هان؟، باشه دیگه نمی پرسم یه نگاه بهم کرد و کفشاشو گذاشت تو جا کفشی و گفت : مصرف داشته، سکوت کردم راهمو کشیدم و رفتم سمت مبلا دنبالم اومد و گفت : نمی دونم از کجا آورده بود زحل نمی دونم چه کار کنم؟ زده به سرش اصلا ، رو مبل نشستم فقط نگاش کردم مانی سر در گم گفت : خود پرسنل اون جا هم تعجب کرده بودن آخه چه طوری مواد گیر آورده ؟ زحل تو چی فکر می کنی ؟
(بدون سانسور) دانلود رمان زحل pdf نیلوفر قائمی فر