توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان شاهکار از نیلوفر لاری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خلاصه رمان : شاهکار
با خشم و شگفتی غرید: _خلی؟ اینجا چکار میکنی؟ میخواست صدایش را بندازد روی سرش و با داد و قال از درخانه براندش که یادش آمد دخترک خواب است و نباید مزاحم استراحتش شود .تانیا را با بالا آوردن دستش به عقب راند و از روی احتیاط خودش هم بیرون رفت و در را پشت سرش تا نیمه بست. حالا هردو روی پاگرد روبهروی هم ایستاده بودند. تانیا که جرات نگاه کردن به چشمان خشمگین و غضبآلودش را نداشت دستی روی شال سفیدش کشید و زارید _هرچی زنگ زدم جواب ندادی! _چرا باید بهت جواب میدادم؟
لحنش زیادی تند بود اما به خودش حق میداد! قرار نبود خودسری کند و یهکاره پاشود بیاید اینجا! تانیا غمگین و درمانده نگاهش کرد .هنوز انگار از لطف و رحمتش مایوس نشده بود.چه دل شنگولی داشت! _مامانم از خونه بیرونم کرده! بذار یکی دوروز بمونم پیشت! سعی داشت مظلومنمایی کند اما بهش نمیآمد! حداقل با آن سر و روی آراسته و شیک و پیک به چشم او که مظلوم نمیرسید و دلش واسش نسوخته بود .میخواست با فریاد بگوید
“به درک ! مگه اینجا خانهی حمایت از دختران از خونه طرد شده است؟
برو همونجا که جیکجیک مستونت بود و فکر زمستونت نبود! چقدر سخت بود حفظ خونسردی و کنترل کردن خودش درعین حال که یکپارچه آتش بود .اما کمکم داشت از کوره در میرفت و معدهاش داشت اسیدی میشد! میخواست باهاش اتمام حجت کند و بهش بفهماند که با وجود خواهر و برادرش توی خانهی او جایی برایش نیست. اگر همان لحظه امیرعطا از راه نمیرسید و همین که از تاکسی پیاده شد چشمش به آنها نمیافتاد او عذر تانیا را خواسته بود. اما انگار که شانس با او همدست شده بود…
معمولاً من برای خوندن رمان مدت زمان زیادی نیاز دارم اما این رمان به خاطر حجم کوچکش، برای من عالی بود!
همیشه امیدوارم که شخصیتهای جذاب رمان با تنهاییم همراه باشند.
آیا رمانهای پیشنهادی شما مناسب برای کودکان زیر 12 سال هستند؟