توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان شبی که باران آمد اثر آوا موسوی پی دی اف PDF رایگان اندروید و ایفون
المیرا چیزهایی میبینه که بقیه قادر نیستند ببینند. چیزهایی میشنوه که بقیه قادر نیستند بشنوند. المیرا از جنون عبور کرده. همه تنهاش گذاشتند و اون رو داخل آسایشگاه رها کردند. حتی عزیز تریناش هم ازش ناامید شدند، چون اون قرار نیست درمان بشه …
خلاصه رمان : شبی که باران آمد
با کلافگی چنگی به موهایش زد بیحوصله به متین که با قدم هایش اتاق را متر میکرد، گفتم: بشین سرم گیج رفت اصلا چته متین باز هم موهایش را چنگ زد و زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. -متین؟ بیحواس سرش را بالا آورد و گفت: هوم؟ به صندلی تکیه دادم. -چته؟ متفکر روی مبل نشست و گفت: چند روز پیش اون دختره رو دیدم همون که اسکیزوفرنی داشت. ابرو بالا دادم.
-درکت نمیکنم متین اونم به بیماره مثل بقیه چرا اینقدر برات مهم شده؟ موبایلش رااز توی جیب روپوشش درآورد. -پروندهاش رو گیر آوردم و خوندم به جای کار میلنگه دختره داره دارو زیاد مصرف میکنه. دست به سینه شدم و چشم در حدقه چرخاندم: متین جان تو یه روانشناسی. -اوکی من روانشناسم و در مورد خوردن یا نخوردن داروی مریضا نمیتونم چیزی بگم و دارو تجویز کنم،
تو که متخصصی یه نگاه به پرونده و داروهای دختره بنداز قسم میخورم یه مشکلی هست به دنبال این حرف موبایلش را روی میز گذاشت. مطمئن بودم متین زیاده روی میکند. من در موقعیت دکتر اعرابی نبودم. شاید اگر من هم جای او بودم همانطور رفتار میکردم و دارو میدادم. اول از این کار امتناع کردم اما بعد به خاطر اصرارهای متین نگاهی به عکسها کردم. آن دختر مبتلا به …