توضیحات
بعضی ها معتقدند که ما درزندگی حق انتخاب داریم…اما من میگویم گاهی سرنوشت خوزش میبرد و می دوزد. ساغر دختر زیبای سرهنگ حاتمی،خسته از محدودیتهای زندگی خودش است که به خاطر شغل و موقعیت پدرش برای او رقم خورده وهمیشه به دنبال راهی بودتااز ان محدودیت ها فرارکند… همه چیز ریتم خسته کننده ی خود را در زندگی او داشت تااینکه به جرم قتل عمد دستگیرشد رسواییکه بارامده بود قابل جبران نبود…بازداشت شدن دختر سرهنگ حاتمی و ازهمه بدتر شهادت دوستان ساغر علیه او در دادگاه بود… همه چیز به قدری واقعی به نظر می رسد که خودش هم گاهی باورمی کند ارسلان ابرودی را خودش به قتل رسانده…
(بدون سانسور) دانلود رمان زیبا به نام غرق آتش از سحر زمانی
چکیده رمان غرق آتش اثر سحر زمانی :
ساغر نفس حبس شده اش را بیرون میدهد و فکر میکند به خیر گذشت. البته اگر تماس های قبلی را چک نکند مرصاد رو به ساغر می کند بیا غذا بخور و بسته ی غذا را به سمتش هل می دهد. ساغر تکیه اش را از دیوار میگیرد و به سفره نزدیک می شود ممنون امین گوشی را روی میز میگذارد و زهرا نگران می پرسد چی گفت؟امین گوشه ی تخت مینشیند و زهرا حوله را روی شانه اش می اندازد تا سرما نخورد. امین حرفهایی که شنیده را باری دیگر میکند و فکر میکند یعنی چه که من را نمی آورند؟ دارند دورش می زنند؟ کلافه بلند می شود و دوباره حمام می رود دوشی سریع السیر می گیرد و حاضر می شود.
با همان موهای خیس راهی اداره میشود و زهرا تا لحظه ی آخر نگران زمزمه می کند سرما می خوری امین پیکان را سر کوچه طوری پارک میکند که کاملا به آن در سفید رنگ دید داشته باشد. از آینه ی ماشین باری دیگر چهره اش را با آن کلاه و عینک دودی از نظر می گذراند و لبخند میزند موبایلش را برمی دارد و شماره ای میگیرد به محض الو گفتن حسینی می گوید می تونید برید. چشم قربان و تماس را قطع می کند تقوایی بالاخره سکوت بین شان را میشکند مطمئنید که نیازی نیست برید سرقرار؟ امین نگاهش می کند و او ادامه می دهد خیلی عجیبه که خانم حاتمی رو نیارن نمی دونم حس خوبی به این قضیه ندارم امین مطمئن می گوید :
با تماس دیشب ورق برگشت به احتما نود و نه درصد ساغر توی همین خونه میمونه و اگه اون یک درصد احتمالی اتفاق بیفته مرتضی اونجاست می تونه محله رفت و ساعتی می گذرد و افراد زیادی در و آمد می کنند اما در سفید رنگ هنوز باز نشده امین نگاهی به ساعت مچی اش میکند کندومی و میگوید دیر کردن مطمئنی حسینی از پسش بربیاد. تموم دیشب رو اینجا بوده دیگه؟ تقوایی مطمئن می گوید: بله محمد اصلا آدم بی مسئولیتی نیست. می خواهد چیزی بگوید که در سفید رنگ باز میشود هیبت مرصاد را می تواند از دور تشخیص بدهد که در را چهار طاق باز میکند و داخل باز میگردد.
ثانیه ای نگذشته ماشین سمند نقره ای از در خارج می شود امین سرش را پایین می اندازد اما زیر چشمی نگاه از آنها برنمی دارد تعداد افراد داخل ماشین را می شمارد سیامک و مرصاد پشت هم فقط یک دختر نگاهش را دقیق تر میکند ماشین نزدیک میشود و امین با دیدن چهره ی افروز لبخند میزند ساغر در این ماشین نبود ماشین درست از چند سانتی متری پیکان عبور میکند و دور میشود امین عینک را از چشم هایش برمی دارد و خوشحال می گوید تو ماشین نبود تقوایی مردد میپرسد الان بریم تو یعنی؟نه صبر کن بذار از برنگشتنشون مطمئن بشیم.
(بدون سانسور) دانلود رمان غرق آتش pdf سحر زمانی