توضیحات
نادرخان، طلافروش قدیمی و مشهور شیراز، همچون پدرسالاری بر خانوادهاش حکومت میکند و همه اعضای خانواده را تحت سلطه خود دارد. کار و زندگی همه به او وابسته است و حتی در خصوصیترین مسائلشان دخالت میکند و اغلب به نتایج مطلوب میرسد. اما در چند مورد خاص، دو فرزند و یک نوه، نتوانستند زیر بار این سلطه ناعادلانه زندگی کنند و مقابل نادرخان ایستادند. البته، ایستادن مقابل نادرخان بهایی دارد که همه حاضر به پرداخت آن نیستند. اما باقر، باران و افشین تصمیم گرفتند از زیر سایه نادرخان خارج شوند و عواقب آن را پذیرفتند.
(بدون سانسور) دانلود رمان نقطه شبنم از فرزانه صفایی فرد

چکیده رمان نقطه شبنم اثر فرزانه صفایی فرد :
شهره سر تکان داد و گفت: بله اولش به من هم اجازه ندادن اما یکی از دوستانم این جا مشغول به کاره با وساطت اون تونستم کنار باران بمونم. باقر “عجبی گفت و خواست صحبت را به خداحافظی بکشاند که شهره گفت: ببخشید آقاباقر شما با ماشین هستید؟نه شرمنده ام الان براتون تاکسی میگیرم شهره دست و سرش را با هم به نفی تکان داد و گفت: نه نه من با ماشینم ، ماشین پدرم دستمه اگه اجازه بدید شما رو هم برسونم کمی من من کرد و ادامه داد . راستش من باید حتما باهاتون صحبت کنم. باقر کم کم معنی آن نگاه و حالت معذب کننده را می فهمید. نگران شد و گفت درباره ی حال وحید؟ در هم رفتن چهره ی شهره حتی با وجود ماسک به چشم باقر آمد و نگرانش کرد شهره آرام گفت نه ، درباره ی شبنم یعنی درباره ی اون روز که شبنم رفت ترکیه راستش نتونستم به باران بگم ، یعنی هنوز نمیدونم باید بهش بگم یا نه ، . گفتم با شما مشورت کنم.
https://onlineroman.ir/
باقر گیج شده بود شهره با دست به سمت ماشینش اشاره کرد و باقر در میان فکرهایی که موریانه وار به مغزش هجوم آورده بودند به دنبالش راه افتاد. آمدن اسم شبنم قوه ی تحلیلش را کند کرده بود دستی به گلویش کشید و سوار ماشین شهره شد شهره راه نیفتاده و باقر متوجه لرزش دستهایش بود. شهره آرام گفت: با تمام وجودم از خدا میخوام که اشتباه کرده باشم. چهره ی باقر جمع شده و خیره به نیم رخ شهره مانده بود. شهره نفسی لرزان کشید و سرش را سمت باقر چرخاند. شما عکس جدیدی دارید که همه ی اعضای خانواده تون توش باشن؟ بین لبهای باقر فاصله افتاد ضعفی که معمولاً پس از شیمی درمانی در اندامهایش حس می کرد، حالا هم داشت خودش را نشان میداد ماهیچه هایش سست شده بود. عکس چی؟
چه ربطی به ، شبنم داره؟! شهره om دو دستش را به صورتش کشید. ماسک نمی گذاشت باقر چهره اش را درست ببیند اما چشم هایش سرخ شده بودند شهره از فکر به احتمالاتی که توی ذهنش بود به این حال افتاده بود وای به روزی که حقیقت فاش میشد خب من مطمئن نیستم ، یعنی ممکنه اشتباه کرده باشم ، یعنی امیدوارم که اشتباه کرده باشم ، اگه یه عکس ، عکس کی آخه؟ اصلاً چی رو اشتباه کرده باشید؟! . من دیروز کسی رو اطراف بیمارستان دیدم که ، اون روز هم توی فرودگاه دیده بودم یعنی اون روز نشناختم و فقط حس میکردم اون چهره برام آشناست اما دیروز که دیدمش ، دست های لرزانش را در هم گره زد و باز رو به باقر خواهش کرد خواهش میکنم آقا باقر به خدا دارم دیوونه میشم از این فکر باقر که از قبل هم حیران تر شده بود گفت:
من عکسی ندارم ، . شما هم که واضح نمیگی دنبال عکس کی هستی. برادرزاده تون داره همون که اسمش حسینه و هم سن و سال شبنمه اون عکس تمام اعضای خانواده رو داره یعنی یادمه که برای آشنا کردن شبنم با اعضای خانواده ی مادریش یه فلش پر از عکس آماده کرده بود. منم اون موقع ایران بودم و مهمون خونه ی وحید و باران اگه اون فلش رو بتونید گیر بیارید کمک بزرگی کردید خواهش میکنم آقا باقر با قرگیج و آشفته از حرفهای شهره سرش را تکانی داد و فکرش سمت افشین کشیده شد …
(بدون سانسور) دانلود رمان نقطه شبنم pdf فرزانه صفایی فرد (نادرخان- باقر- باران – افشین)