توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان اسب سرخ اثر جان اشتاین بک پی دی اف PDF رایگان اندروید و ایفون
هر بخش از داستان به ماجراهایی جذاب از زندگی پسری به نام جودی تیفلین میپردازد. کتاب از چهار داستان متفاوت اما به هم پیوسته از زندگی جودی در مزرعهی بزرگ پدرش در کالیفرنیا تشکیل شده است. جودی که در مزرعه ای در کالیفرنیای شمالی بزرگ شده، شرایط زندگی و سختی های کار یک مزرعه دار را به خوبی آموخته است و روش رفتار با اسبها را نیز کاملا میداند. اما هیچ چیز، اورا برای ارتباط عجیب و خاصش با گابیلان-اسبی چموش و زودجوش که پدرش به او داده-آماده نکرده است. جودی با کمک بیلی باک، یکی از کارگران مزرعه، به تمرین و رام کردن اسبش میپردازد و …
خلاصه رمان : اسب سرخ
سپیده دم بود که بیدار شد. در طویله باز بود و تاتو رفته بود از جا جست و در روشنایی بامدادان بیرون جای پاهای تاتو روی شبنم های یخ زده علفهای تازه آشکارا کشیده شده بود، جا پاها، که خطوطی میانشان بود ؛ نشان میداد که حیوان خسته سمهایش را بروی زمین کشیده است. جا پاها تا پرچین نیمه راه تپه ادامه مییافت جودی بدنبال آنها پیش میدوید. آفتاب به روی سنگهای سفید تیز، که به هر گوشه زمین چسبیده بود، میتابید. همچنانکه به دنبال جای پا ها بود سایه ای از روبرویش گذشت. به بالا نگاه کرد و در آسمان دسته ای از لاشخورهای سیاه را دید
که کم کم دایره وار به زمین نزدیک میشدند. پرنده های ترسناک چیزی نگذشت که بروی تپه ناپدید شدند. آنگاه جودی تندتر دوید، خشم و هراس به پیسس میراند. نشانه ها سرانجام به میان بوته ها ادامه یافت و در پس بوتههای بلند مریم گلی ناپدید شد. بالای تپه جودی از نفس افتاد. ماند و نفس نفس زد. خون به سرش دوید و آنچه را که چشم براهش بود دید. در آن پائین، در نقطهای که علفها کمتر بود، تاتوی قرمز افتاده بود. جودی از دور میدید که پاهایش به آرامی تکان میخورند و پیرامونش لاشخورها گرد آمدهاند و در انتظار لحظه مرگند که خوب میشناسند.
جودی پیش رفت از تپه سرازیر شد. زمین نمناک صدای پایش را میبرید و بوته ها پنهانش میکردند. همین که سر رسید، کار تمام بود. لاشخور نخستین بروی سر تاتو نشسته بود و منقار برافراشته بود تا نخستین ضربه را به چشم حیوان فرو کند. جودی چون پلنگی به میانشان جست. تودهی سیاهرنگ به هوا خاست، اما بزرگتر از همه ـ آنکه بروی سر تاتو نشسته بود فرصت نیافت. هم چنان که می خواست به پرواز در آید جودى نوک بالش را گرفت و به پائین کشید، لاشخور به درشتی او بود. بال آزاد حیوان به شدت تمام به صورتش خورد اما جودی خود را به بال آویخت …
نشانی اصلی این پست در سایت رمان بوک به آدرس: رمان اسب سرخ