توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان اوهام از بهاره حسنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده..به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان..نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..
قسمتی از متن رمان اوهام
دستانش را دو طرف فنجان چایش گذاشت و در حالی که همچنان نگاهش روی من بود گفت: اینها همه اش توهم بود نیکی. چشمانم را روی هم فشردم سرم را خم کردم و پیشانی ام را به دستم تکیه دادم. تو دایم از یه کسایی حرف میزدی. از صداهایی که می شنیدی… سرم انچنان سریع بالا آمد که او حرفش را قطع کرد. قلبم جوری می کوبید که پیراهنم را تکان میداد. حرف های کولی در گوشم وزوز می کرد.
اونها میان در حالیکه به نفس نفس افتاده بودم گفتم: کیا؟
اخم کم رنگی کرده بود اخمی ناشی از نگرانی برخاست و میز را دور زد و صندلی کنار مرا کشید و نشست. دستم را در دستش گرفت دستانش ارامش بخش بود. گرم و قوی
محکم و پر اراده. نیازی نیست یادت بیاد فقط ازش بگذر
نالیدم و گفتم: گفتنش برای تو راحته، متوجه شدم که جا خورد و منقبض شد. اما چند لحظه بعد، یکی از دستانش را بالا آورد و زیر موهایم گذاشت.
سعی کن یه چیزی بسازی منم تمام سعی ام رو می کنم
شب برگردم. اوهوم. کمی تکان خورد شاید عجله داشت و باید می رفت. اما من تکان نخوردم و همان حالت را حفظ کردم متوجه شدم که مچ دستش را بالا آورد و به ساعتش نگاه کرد. باید برم نیکی…با بی میلی عقب کشیدم برخاست و پالتویش را از پشت صندلی اش برداشت و پوشید خداحافظی کوتاهی کرد و رفت…