توضیحات
من ابتین، زاده درد هستم. تو اوج جوونی قتلی رو که انجام نداده بودم رو گردن گرفتم. واسه اون قتل خیلی تقاص پس دادم. قلبم عشقم رو از دست دادم . زندگیم رو هویتم رو از دست دادم. و کلا یه ادم دیگه از اب در اومدم. همیشه حادثه خبر نمیده گاهی بی گناه واسه خودت کلی داستان میسازی ولی بخاطر انتخاب خودت تا اخرش پاش می ایستی…
نام این اثر: رمان بغض یعنی
نگارنده: وحیده رحیمی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان بغض یعنی
6 سالم بود ولی میدیدم همه چیو. همه چی اسطوره ام داداشم بود. همه کسم برادر اولیم که 7سال از من بزرگتر بود؛ آروین مستوفی بزرگ خانواده بعد از پدر و مادر. کسی که الان همه خیلی دوسش دارن. واسه همه محبوبیت خاصی داره و واسه من یه نابغه اس. یه زندگیه… کسی که مثه بت می پرستمش… کسی که باهام میونه خوبه هیچ وقت نداشت..
یعنی هیچ کدوم از اعضای خانواده ام ندارن یا شاید هم من نمی بینم. خدا میدونه… بعد از اروین آزاد که 5 سال از من بزرگتره و بعد از اون آراگل تنها خواهرمون. آراگل 3سال از من بزرگتره. حالا خوب فهمیدی من کیم… ابتین ته تغاری خانواده مستوفی کسی که مثه همه ته تغاری ها شیطون و زبون بازه.
بیش از همه اراگل دوسم داره و بعدش شاید ازاد و بعد بابا و بعد از اون مامان. بله دیگه آذر خانومه کارش نمیشه کرد. من بچه جلفا هستم. نزدیک مرزکشور جمهوری اذربایجان. خیلی شهر قشنگیه. سر سبزیش ادمو به وجد میاره. از توابع یا بهتره بگم شهر های تبریز یا همون اذربایجان غربی.